دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

من و نازی - رنگین کمان

توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد  

فکرش رو بکن :دست کسی که دوستش داری تو دستت، نم بارون روی صورتت ، نوازش باد لای موهات و دویدن توی چمنزار .پایین اومدن از تپه و لیز خوردن روی علفها و غلتیدن تا پایین تپه .  

 حس نشاط توام با ترس . بیم و امید . خوف و رجاء . ترسیدی و میخندی .جیغ میزنی ولی نمیدونی از ترس یا از خوشحالی . نمیدونم اونچه که گفتم رو درک میکنی یا نه ولی من و نازی تجربه کردیم . وقتی رسیدیم پایین تپه و از حرکت ایستادیم قد یه عالم همدیگه رو بغل کرده بودیم . به نازی نگاه کردم . اون مثل همیشه که در حالت دراز کشیده چشمهاش بسته است ، باز هم بسته بود . 

یادمه بعد بارون با همون لباسها نشستیم نوک تپه و رنگین کمون رو دیدیم . لباسهامون اونقدر گلی شده بود که با همون لباسها مجبور بودیم بریم توی استخر وسط مزرعه تا هم خودمون رو بشوریم و هم لباسهامون رو . تا صبح هم از سرما به خودمون لرزیدیم و همدیگه رو سفت چسبیدیم و خوابیدیم .  

فرداش وقتی صبح بیدار شدم تمام بدنم درد میکرد . نمیدونم برای غلت خوردن روی تپه بود یا نشستن با لباس خیس روی تپه ، یا شستن لباسها توی استخر یا کتک خوردن از مامان .  

درده تموم شد ولی حس قشنگ اون روز هیچ وقت از یادم نمیره .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.