ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد
دیشب دیروقت بود که به خیابان جمهوری رسیدم ولی مغازه ی مورد نظر من باز بود . تعمیرکار عزیز نازی رو تحویل داد . نازی مثل یه عروس توی جعبه ی مقوایی خواب بود . حس خوبی نداشت . جعبه رو گذاشتم و نازی رو درآوردم . نازی توی بغلم چشم باز کرد و خندید . خارج از تصور بود . نازی نه تنها گردنش درست بود بلکه آثار اون آرایش کذایی هم پاک شده بود موهای سرش هم مثل روز اول بود . موهای قهوه یی روشن با لولهای روبه بیرون مثل زنهای دهه شصت میلادی تو فیلمهای خارجی . لباس چین چین سفید گلدار با تورهای پارچه یی . تناسب من و نازی وقتی روی صندلی نشستیم باعث خنده ی خودم شد . فاصله ی خیابان خمهوری تا خونه فرصت خوبی بود برای صحبتهای درگوشی که وقتی توی ماشین خودت باشی میتونی این حرفهای در گوشی رو بلند بگی البته توی ترافیک باید مواظب پسربچه ی فضول ماشین بغلی بود که خیره شده به لبهات و عینا مثل رادیو حرفهای تو رو تو ماشین خودشون تکرار میکنه .
یه وقتایی کائنات هم دوست داره تو حال کنی مثل همین دیشب که سی دی که گذاشتم شعر " یادمه بچه بودیم تو گذشته های دور " رو میخوند و یا بعدش که ابی برامون بلند خوند : " نازی ناز کن که نازت یه دنیا نازه
نازی ناز کن که دلم پر از نیازه . "
شده بودم اون پسر بچه ی سه ساله که عاشق نازی بود . خوردن پیراشکی خسروی و نون خامه یی های قنادی بی اسم سر لاله زار ، خیلی حال میده . دیشب حس پیرمرد و پیرزنهایی که میان و اونجا خرید میکنند رو درک کردم . حس زندگی تو سی - چهل سال پیش . ما هم مثل اونها عاشقای سی و پنج ساله پیش بودیم . گشتن توی خیابونهای تهران آخر شب چه حالی میده فقط حیف که نزدیک انتخاباته و سر هر خیابون ایست بازرسیه . ایست بازرسی هم یعنی کنار زدن و سوال و جوابهای تکراری و گشتن صندوق عقب ماشین و صحبت با بیسیمی که مخاطب خاص نداره و نهایتا : " بفرمایید اخوی "
خدا میدونه دیشب من اخوی چند نفر شدم که دیشب بار اول بود میدیدمشون .