ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چند روز صدای قلبم رو میشنوم . انگار قلبم یه حرکت کوچکی کرده به گوشم نزدیک شده . خلاء حاصل از مهاجرت قلبم دردی رو توی قفسه سینه ام ایجاد کرده که یه جورایی حس عجیبی داره همنشینی گوش و قلب و خلاء نبود قلب .
نمیدونم چطور این حرکت انجام شده که من متوجه نشدم .
شاید ...
نه گوشم نمیتونه حرکت کرده باشه چون اگر اون حرکت کرده بود الان دسته ی عینکم رو کجا میتونستم بگذارم . پس مطمئنا قلبم بوده که حرکت کرده .
امروز تابلوی " بوق زدن ممنوع " جلوی گوشم نصب میکنم تا قلبم کمتر آزار ببیند . باید با قلبم هم صحبت کنم در خانه ی جدید چیزهایی میشنود که پیشتر نمیشنید ، پس : " خیلی شنیده ها رو نشنیده بگیر ."