دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

گرد عمر

الان هجده روزه که ملوک رفته و من به رسم نانوشته ریشم رو نزدم . هرچند برای رفتنش رخت عزا به تن نکردم ولی نمیدونم چرا دوست دارم ریشم رو بگذارم بمونه . چند روز پیش بود که دینا دستهای کوچولوش رو لای ریشم کرد و تارهای سفید روی چونه م رو گرفت و گفت " بده . " انگار اون هم رابطه یی بین سفیدی مو و پیری پیدا کرده . یاد بچگی صدرا افتادم که دایی حسین بیچاره رو مجاب کرد موهاش رو رنگ کنه تا صدرا ناراحت نشه .  

عجیبه که اگر ملوک نپریده بود من هم به این نتیجه ی امروز نمیرسیدم . سفیدی ریشم رو پشت ژیلت قایم میکردم . یاد بابام افتادم که هرکی بهش میگه : حاجی موها رو سفید کردی . خیلی جدی میگه " دعا کن دلت سیاه باشه ، سفیدی مو که ملاک نیست .

خدا رو چه دیدی شاید دینا من رو مجبور کنه به رنگ کردن . باز جای شکر داره که موهام سفید نشدن تا گذر چهار دهه مشخص شه .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.