ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
الان هجده روزه که ملوک رفته و من به رسم نانوشته ریشم رو نزدم . هرچند برای رفتنش رخت عزا به تن نکردم ولی نمیدونم چرا دوست دارم ریشم رو بگذارم بمونه . چند روز پیش بود که دینا دستهای کوچولوش رو لای ریشم کرد و تارهای سفید روی چونه م رو گرفت و گفت " بده . " انگار اون هم رابطه یی بین سفیدی مو و پیری پیدا کرده . یاد بچگی صدرا افتادم که دایی حسین بیچاره رو مجاب کرد موهاش رو رنگ کنه تا صدرا ناراحت نشه .
عجیبه که اگر ملوک نپریده بود من هم به این نتیجه ی امروز نمیرسیدم . سفیدی ریشم رو پشت ژیلت قایم میکردم . یاد بابام افتادم که هرکی بهش میگه : حاجی موها رو سفید کردی . خیلی جدی میگه " دعا کن دلت سیاه باشه ، سفیدی مو که ملاک نیست .
خدا رو چه دیدی شاید دینا من رو مجبور کنه به رنگ کردن . باز جای شکر داره که موهام سفید نشدن تا گذر چهار دهه مشخص شه .