دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

آشتی نم بارون و دود سیگار

خدایا چقدر حالم خرابه . احساس میکنم چشمام به مشکل خوردن . آشتی چشم و دستمال . دلم یه گوشه ی دنج و صدای مرغابی وحشی و خونه یی که جنس پنجره و کف ش از طبیعت سر سبز می خواد . دلم برای چسبیدن لباس به تنم تنگ شده . بوی نم بارون که با سیگار قاطی میشه هوش از سرم میبره . دلم برای بالکن و پله های بلندش تنگ شده . دور بودن از انسانهای امروزی شهری و نیرنگها و سالوس بازی ها . 

خلاصه میکنم ، دلم برای شمال و خونه عمه تنگ شده . 

 

پی نوشت : عمه خواهر دوستم هست که صدرا و دینا عمه صداش میکنن و ما هم به زبون بچه ها عمه صدا میکنیم . مهربون ترین ، پاک ترین ، مثبت ترین زن و انسانی که توی عمرم دیدم . 

خدا نگه دار خودش و همسرش و بچه هاش باشه . 

هروقت از زندگی ماشینی خسته میشم کنار این خانواده خوب خودم روریفرش میکنم .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.