دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

عصر پاییزی

عصرهای پاییزی چیزی نیست که کسی خوشش بیاد اون هم از نوع ابری با بادهایی که مجبورت بکنه چشمات رو ببندی و یقه ی لباس رو بالا بدی تا کمتر خاک تو تنت بره . اما من از معدود آدمهایی هستم که دل تنگ اون روزها میشم . کوچه یی که خالی از عابر بود و  باد توش میپیچید و گاها باعث بسته شدن در یا پنجره یی میشد . در مواقعی هم صدای شکستن شیشه یی که حاصل این همنشینی سریع درب و چارچوب بود . همیشه این حال و هوای هوا مدت کمی طول میکشه ولی تاثیری که توی ذهن آدم میگذاره خیلی زیاده . من اون زمان کنار تیر چراغ برق میایستادم تا پیکان استیشن بابا پیچ کوچه رو رد کنه و بیاد تو کوچه . اینکه این حرفها رو زدم برای اینه که چند روزه بابام مسافرت و من بچه بابا ( مقابل بچه ننه ) دلم برای بابام تنگ شده .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.