ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عصرهای پاییزی چیزی نیست که کسی خوشش بیاد اون هم از نوع ابری با بادهایی که مجبورت بکنه چشمات رو ببندی و یقه ی لباس رو بالا بدی تا کمتر خاک تو تنت بره . اما من از معدود آدمهایی هستم که دل تنگ اون روزها میشم . کوچه یی که خالی از عابر بود و باد توش میپیچید و گاها باعث بسته شدن در یا پنجره یی میشد . در مواقعی هم صدای شکستن شیشه یی که حاصل این همنشینی سریع درب و چارچوب بود . همیشه این حال و هوای هوا مدت کمی طول میکشه ولی تاثیری که توی ذهن آدم میگذاره خیلی زیاده . من اون زمان کنار تیر چراغ برق میایستادم تا پیکان استیشن بابا پیچ کوچه رو رد کنه و بیاد تو کوچه . اینکه این حرفها رو زدم برای اینه که چند روزه بابام مسافرت و من بچه بابا ( مقابل بچه ننه ) دلم برای بابام تنگ شده .