دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

من و نازی _ واقعیت نازی

قصه ی من و نازی ، قصه ی آجر و تیشه است . قصه ی فاصله ها و رسیدنها . قصه ی دوست داشتن ها و عاشق شدن ها . روایت دوستی های پاک و بی غل و غش دوران پاکی آدمهاست .

ابزار من آجر بود و ابزار نازی تیشه . آجرهایی که میشد به قول دوستی پل ساخت ، من دیوارش کرد و تیشه یی که برای خرابی بود نازی باهاش زندگی رو ساخت .

نازی رو دوست دارم نه برای گفتگوهای رومانتیک و آغوش و بوسه و ... بلکه دوست دارم برای گفتگوهای رومانتیک و آغوش و بوسه و ... . خنده داره وقتی دو موردم یکیست ، آره ادب نگه میدارم . نه که خیلی مودب باشم ، به حرمت چشمها و نفسهای پاک دوستانی که این مدت پای داستان من و نازی نشستند و خوندند . گپهایی که با دوستانم زدم . خنده ها و اشکهای پای صفحه شاهدند که نازی دوست خوب نه خیالی که آرمانی من و همه ی منهای دور و برم بود و هست و خواهد بود .

نازی نه اهل گلوله که اهل گل بود . گلدونی که لب ایون دلش هست ، بوش رو هدیه میده به تمام آدمها . نه اونهایی که دوستش دارند بلکه همه ی اونهایی که دور و برش هستند .

زندگی همش ساختن دیوار و خراب کردن ش بوده و هست . من راه زندگی رو بلد نیست و همش دیوار میسازه بین خودش و نازی

نازی نمی جنگه که میخنده . نه اینکه قهر بلد نباشه که فتح دل رو قبول داره تا فتح قلعه . برای همین تیشه اش آباد میکنه . تیشه ی نازی زندگی سازه . کاش آجر من هم پل می ساخت تا دیوار .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.