دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

من و نازی - دوستت دارم بدون سالاد

توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد  

فاصله من و نازی همیشه اونقدر بود که نفسم به صورتش میخورد . مخصوصا اون لحظه هایی که روی دستم خوابیده بود و چشماش بسته بود . یاد اون روزها بخیر که عشق و عاشقی ها سالاد نمیخواست . دوستت دارم  ها بدون حرف اضافه و حرف ربط بود . یادم هست اون روزی که به نازی گفتم دوستت دارم ، هیچ حسی جز دوست داشتن نداشتم و نازی هم پشت خنده ش هیچ نیازی یا هوسی رو قایم نکرده بود . چه قدر خوب بود که قهرها به تعداد ثانیه های حبس شده توی ریه ها مون بود .  

یادم هست بیشترین فاصله ی بین من و نازی اون لحظه های روی الاکلنگ  بود که همیشه نازی بالا بود و من  پایین . حالا که به اون روزهام نگاه میکنم میبینم که نه فقط توی پارک و وقت الاکلنگ بازی ، که همیشه نازی بالا بوده و من پایین .  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.