ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد
فاصله من و نازی همیشه اونقدر بود که نفسم به صورتش میخورد . مخصوصا اون لحظه هایی که روی دستم خوابیده بود و چشماش بسته بود . یاد اون روزها بخیر که عشق و عاشقی ها سالاد نمیخواست . دوستت دارم ها بدون حرف اضافه و حرف ربط بود . یادم هست اون روزی که به نازی گفتم دوستت دارم ، هیچ حسی جز دوست داشتن نداشتم و نازی هم پشت خنده ش هیچ نیازی یا هوسی رو قایم نکرده بود . چه قدر خوب بود که قهرها به تعداد ثانیه های حبس شده توی ریه ها مون بود .
یادم هست بیشترین فاصله ی بین من و نازی اون لحظه های روی الاکلنگ بود که همیشه نازی بالا بود و من پایین . حالا که به اون روزهام نگاه میکنم میبینم که نه فقط توی پارک و وقت الاکلنگ بازی ، که همیشه نازی بالا بوده و من پایین .