دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

حس این روزام

عجیبه!! 

نمیدونم این حس فقط برای منه و یا دیگران هم همینطورند و من خبر ندارم . 

هرسال نزدیک های سال نو که میشه ، کنار تمام شور و شوق و خوشحالی شب عید ، یه حسی از غم تو دلم میشینه . یه بغض تو گلومه که روم نمیشه به کسی بگم و یه تری خاصی تو چشام بوجود میاد که انگار یه تنگ ایرانی خیلی نازک قدیمیه . از اون تنگهایی که با کوچکترین تنگری تکه تکه میشه و تمام آبش میریزه رو زمین . 

این حسها فقط همین سالی یه بار اتفاق میافته . غم و بغض و اشکی توام با شادی وصف ناپذیر تحویل سال . این حس از چند روز مونده به پایان سال شروع میشه و تا چند ساعت بعد از تحویل سال ادامه داره . 

الان یکی دو روزه که این حس به سراغم اومده . اصلا شاید این حس یه حس جمعیه که تو دعای تحویل سال میگیم : " حول حالنا الی احسن الحال ".  

احتمالا این آخرین پست تو سال 92 باشه . برای همین همین جا سال نو رو به همه ی عزیزان تبریک میگم و سالی پر از موفقیت برای همه ی عزیزان آرزو میکنم . 

- ببخشید اگر حرفی زدم که کسی رو ناراحت کرد . 

- کوتاهی هام رو به بزرگی خودتون ببخشید .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.