ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چقدر خوبه که آدم بتونه با کسی باشه که ازش سوء استفاده نکنه .
چقدر خوبه آدمها حرف و عملشون یکی باشه
چقدر خوبه آدمها یادشون نره با کی دارند صحبت میکنند و چی دارند میگن .
دوست ندارم حتی یه آدم بزرگ رو تو زندگیم راه بدم .
راستی چرا این آدم بزرگا اینقدر زود یادشون میره .
من اون روز یکی دیگه از اسرار زندگی رو کشف کردم و اون این بود که رابطه معکوس بین سن و اعتماد به حرف وجود داره . یعنی آدمها هرچی بزرگتر بشن کمتر میشه بهشون اعتماد کرد . این رو ، اون روزی کشف کردم که من و نازی داشتیم بازی میکردیم و بی احتیاطی مون باعث شد پای نازی به گلدون همسایه بخوره و بشکنه . نه پای نازی که گلدون پر برگ و گنده و زشت همسایه . گلدون شکست ؟ قبول ، ولی مگه یه گلدون چقدر مهمه که بخوای به خاطرش دخترت رو دعوا کنی .
شب قبل همین همسایه من و نازی رو دید و گفت : وای چه دختر قشنگی اسمش چیه ؟
گفتم : نازی .
همسایه : دختر من میشه ؟
من : دختر شما نمیشه ، زن منه .
همسایه هم نازی رو ازم گرفت و شروع کرد به قربون صدقه رفتن نازی . اصلا خوشم نیومد نه از اون و نه از نازی که انگار نه انگار ، میخندید . یادم باشه بزرگ که شدم با زن کسی بازی نکنم و حتی هیچ زنی رو برای اینکه بخنده بالا نندازم چون دامنش بالاتر از پاهاش میمونه .
حالا که گلدون شکست خوشحال شدم که خوبه گلدون این همسایه شکست که نازی رو میشناسه ، ولی وقتی همسایه فهمید که گلدون شکسته آبروریزی کرد که نگو . هرچند به دستور مامان از پول توی قلک ، گلدون همسایه خریداری و گیاه مسخره ش توی اون گلدون کاشته شد ولی از اون روز من دیگه از اون همسایه خوشم نیومد . یکی از دوستام میگه نوشابه خیلی ضرر داره چون اگر پای یه گل بریزی اون گل رو خشک میکنه . شاید مجبور شم امتحان کنم ببینم این دوستم راست میگه یا نه ؟
راستی تعداد اسراری که از زندگی به دست اوردم رو باید یه جایی ثبت کنم تا افراد دیگه هم بتونند استفاده کنند .
به هر حال اون چه که مهم بود ، این بود که بعد این اتفاق من و نازی خیلی صمیمی تر از قبل شدیم . میدونی ، نازی هیچ وقت فکر نمیکرد من به خاطر اون از پول توی قلکم بگذرم .
راستی که دوستت دارم و بغل کردن و بوسیدن بعد حل بحران ، چه حالی میده .