ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز ناخواسته یاد کلاس اول دبستان افتادم . یاد درسهایی که ما خیلی ساده از کنارشون رد شدیم و بدون اینکه بفهمیم فقط یاد گرفتیم از روشون ، بخونیم و بنویسیم .
یاد درسهای فارسی که بعد از لوح نویسی یاد گرفتم و نفهمیدم : " بابا آب داد " و " بابا نان داد " .
این دو جمله که اولین و دومین جمله های یاد گرفته ی دوران درسیم بود رو خوب یاد گرفتم بنویسم .
یاد گرفتم و یاد گرفتیم ولی نفهمیدیم که برای این دو جمله ی ساده بابای بیچاره چقدر باباش در میاد تا اون نون و آب در بیاد . نمیدونم چندتا سیگار تو مدت زمانی که تو این فکر بودم کشیدم ولی ساعت توی ماشین نشون میداد که بیش از پنجاه دقیقه ست که من دارم به این موضوع و این دو جمله ی ساده فکر میکنم .
واقعا کار خیلی سختی هست و بابای آدم درمیاد....
اما متاسفانه یکی مثل من هیچوقت اونطوری که باید قدردان زحمات بابام نیستم...
هیچ کدوممون نیستیم .
ممنونم از نظرت .
من واقعا نمیدونم چی بگم
هنوزم حرفم نمیاد بخصوص در این زمینه که قداست دست های زحمتکش پدر رو باید توصیف کرد
خدا رحمت کنه پدر شما رو .
واقعا همینطوره آقا مهدی
انگشت گذاشتی رو موضع درد و آه و فغانمون رو درآوردی...یاد همه ی پدران زحمتکش گرامی...
خدا رحمت کنه اونهایی که رفتن و حفظ کنه اونهایی رو که هستند .
ممنونم از نظرت .