دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

لاف عاشقی

دلم تنگه . 

دل تنگم .

 آسمون هم خساست میکنه . 

دلم بارون میخواد . 

برم زیر بارون و دو رکعت نماز با عبای قدیمی که بابا از کربلا اورده و یه دل سیر گریه . 

نه برای مشکلات خودم . 

برای یه سوار . 

یه سوار توی یه بیابون . 

برای عظمتش که این روزها ، شکل شهر و کشور و دلها  رو عوض کرده .

برای یه واقعه که بی رودرواسی حاضر نیستم هیچوقت جای آدمهای اون زمان باشم . 

خودم میدونم ، که اگر من هم بودم ، تو لشکر امام نبودم .

خدایا ممنونم که اینطور امتحان نشدم .

اون روز امتحان نشدم که امروز بلند لاف عاشقی آقا رو بزنم .

لافی که خیلیهامون هم میزنیم .

خدا جون ممنونم .

نظرات 5 + ارسال نظر
mahna چهارشنبه 14 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 18:24 http://khodamvaman.blogsky.com

شایداگه قبلاازم می پرسیدن،می تونستم بگم که میرم.اما الان فک کنم دیگه شهامتش رو نداشته باشم.
التماس دعا :گل::گل:

بحث شهامت نیست .
نقل واقع بینیه ‌

الهام یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:24 http://lifetour.blogsky.com

نمازتون قبول :)

قبول حق .

زهرا شنبه 10 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 17:56 http://hamin-dige.blogfa.com

منم مطمئنم توی لشکر امام نبودم
قبلا شک داشتم اما الان مطمئنم

شکی نیست . اگر کسی بخواد بی ریا حرف بزنه ، همین رو میگه .

سهیلا شنبه 10 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 14:38

چه پست زیبا و بارونیی بود....
دلت همواره آرووووم رفیق...

لطف داری .
ممنون .

shima شنبه 10 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:38 http://man-bi-to.blogsky.com

منم دلتنگم و منتظر چشمم به آسمونه که بباره
صبح بدون ماشین اومدم سرکار به امید عصر و قدم زدن تو بارون اما انگار آسمون نمیخواد بباره

خدا رو شکر که من رو شرمنده نکرد . امروز صدرا ازم پرسید کی بارون میاد ؟ گفتم امشب .شرمنده نشدم خدا رو شکر .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.