دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دود کباب

همه خوبند و ملالی نیست

زن و فرزند 

پدر و مادر

دور و بریا و فک و فامیل

به جز یک نفر


پشت پنجر بارون میباره و اینور پنجره سیله که دنیام رو داره زیر و رو می کنه 

گلوگیره ، این بغض نامراد . میسوزه این چشم و اب کباب شدنش بد دل رو میسوزونه 

شاید هم از دود کباب شدنشه که چشمام می سوزه


بارون پشت شیشه هم تاثری رو این حال خراب نداره  

 

دلم برای محمدیه تنگه

چند روزیه که دلم اشک میخواد

زار زار

بلند بلند

یه جای دنج و تنها

شاید همه ی اینها دلیلش رو تو یه جا بتونم پیدا کنم

یه حسینیه به قدمت زیاد 

وسط یه محله ی قدیمی توی کویر نایین


خدا کنه قسمت بشه و برم


دریاب دمی که با طرب میگذرد

بعضی از دوستان فکر میکنند آدم سنگدلی هستم یا خیلی سرد . ریشه ی خیلی از حرکات ما ریشه تو کودکیمون داره . خیلیها میدونند که مادرم ناراحتی قلبی شدید داره و اونها که بهم نزدیک هستند میدونند که هروقت بخوام از خونه بیرون برم ، باید باهاش خداحافظی کنم . کمتر کسی تا امروز میدونه که علت خداحافظی و روبوسی با مادرم چیه . 

اصلا چرا تو قصه ی من و نازی آدم بده قصه مامان بود و اینکه چرا بابایی هستم و بیش از حد به پدرم وابسته هستم همیشه با مامان خداحافظی میکنم تا اگر بعد از خرید خونه اومدم و نبود تا آخر عمر غصه نخورم که کاش باهاش خداحافظی کرده بودم و کسری آخرین بوسه از مادر آزارم بده . این مقدمه رو گفتم تا برسم به علت این ماجرا . تا دوستان علت دل نبستنم رو به این دنیا بدونند . اینکه نقل دهنم تک مصراع خیامه " دریاب دمی که با طرب میگذرد "

حدود سی تا سی و دو سال پیش بود که برای چک آپ قلب مامان ، پیش دکترش رفتیم .من داشتم با وسایل روی میز دکتر بازی میکردم .  دکتر بعد از معاینه مامان رو کرد به من و گفت : 

- مامانت رو دوست داری ؟

سرتکون دادم که یعنی آره .

- مامانت مثل این پیش دستی چینیه .

بعد بشقاب روی میز رو تا حد امکان لب میز آورد . هرآن احتمال افتادن بشقاب بود . ترسیده بودم که نیفته . بعد دکتر به من گفت :

- اگه این بشقاب بیفته چی میشه ؟

- میشکنه .

- بارک ا... . باید مواظب مامانت باشی نیفته .

بعد از اون مثال و واقع بینی مزخرف دکتر برای یه پسر بچه هشت یا نه ساله ، من یاد گرفتم زندگی فقط آنه . وقتی مامان با یه تکون میز بشکنه ، باقی دنیا هم همینه . از اون ماجرا سی سال گذشته و خدا رو شکر مامان خوبه ولی درسی که من از این ماجرا گرفتم همین بود که " دنیا ارزش غصه خوردن رو نداره . دلبستگی و وابستگی به آدمها و خود دنیا احمقانه ست . "

همه ی اینها رو گفتم تا هم برای خودم یادآوری شه و هم دوستام بیشتر بشناسنم .

نقاشی

شاید یه پرنده باشه 

یا یه سایه .

مهم نوع نگاه منه به این مقوله .

تصویری که من از اون میسازم .


باید نقاشیم رو خوب کنم 

باید تصویر خوبی بکشم .

مرز

پرواز ؟ 

صعود ؟ 

سقوط ؟

مفهوم مرگ و زندگی .

درک لحظه ی رسیدن .

اصلا کدوم درسته ؟

وقتی از جایی میریم ، میریم از اونجا یا میآییم جای دیگه ؟

مرز رفتن و اومدن چیه ؟

اصلا مرزی وجود داره ؟

فکر میکنم این دو تو دل هم هستند .

هست این به هست دیگریه .

یا هستش در نه هست دیگری .


درک عشق

نمیدونم درک کردی یا نه . بعضی آدمها هستند که وقتی باهاشون آشنا میشی خیلی زود احساس میکنی یه عمره که تو زندگیت بودن و حال و هوات رو درک میکنند . مثل آیدا و شاملو . 

شاملوی خوشگذران وقتی به آیدا میرسه توقف میکنه. مکث میکنه و عاشق میشه . شاملوی پریا میشه سراپا عشق . شاملو داسش رو میگذاره و شونه بر میداره . قلمش دیگه از 28 مرداد نمی نویسه . باید خرباشه آدم که آیدا رو ول کنه و از نامردمی 28 مرداد بنویسه .

یاد اون عصر افتادم که آرامگاه امامزاده طاهر بودم و با شاملو خلوت کرده بودم . زنی اونجا بود و بعد سکوتهای نه چندان طولانی ، صحبت از شاملو و شعر و عشق و آیدا شد . من گفتم : " دوست دارم آیدا رو ببینم . چیکار با شاملو کرد " و زن نگاهی به من کرد و گفت : " ببین شاملو با آیدا چکار کرد " .

زن وقتی گریه ش گرفت تازه فهمیدم دارم با کی حرف میزنم . دوست داشتم بیشتر صحبت کنیم و از شاملو بشنوم ولی دیدم آیدا تشنه ی خلوت و حرفهای عاشقانه شاملوست . خداحافظی کردم ولی هنوز بعد این همه سال حرف آیدا تو گوشم زنگ میزنه . 


پی نوشت :

بعد نوشتن این پست تقویمم رو نگاه کردم و دیدم امروز سالگرد درگذشت مرد شعر و عشق و آزادگیه . روز آزاد شدن شاملو از این زندان خاک . 

روحش شاد و عمر آیدا و آیداهای ایران مون جاودان .

 

بین خودمون باشه .

سلام 

صدرا آپ کرده ممنون میشم از وبلاگش دیدن کنید . 

در ضمن مطلبی گذاشته که باعث شده پدرش سرش رو بالا بگیره . 

میتونم فخر بفروشم که ببین من کیم .

راستی وبلاگش هم تو لینک های من هست با نام الفبا من .

سوال تستی

پنج شنبه با صدرا رفتیم کوهنوردی . رفتن دو تایی و صبحانه خوردن توی رستوران شیک و موتورسواری و تلسی یژ سوارشدن و مهم تر از همه کوهنوردی چیزهایی بود میتونست که یه روز خوب رو برای من و صدرا رقم بزنه . برای صدرا نبود دینا یک فاکتور مثبت بود . توی راه برگشت گفتگویی با صدرا داشتم که پایین میارم  

من : صدرا خوش گذشت ؟ 

صدرا : خیلی .... 

من : حالا یه سوال تستی . علت خوش گذشتن چه بود : 

1- تفریح پدر و پسر . 

2 - تلسی سواری . 

3 - کوهنوردی 

صدرا بدون درنگ : گزینه 1 

من ته خوشحال . 

صدرا : بابا بخشید گزینه ی یک چی بود ؟

با تو هستم قاتل

فهیمه خانم میدونم که هیچوقت فکر نمیکردی لو بری .

من هم هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر سنگ دل باشی .

اون لحظه فکر میکردم میخوای من رو ببوسی . مخصوصا وقتی حالت اطرافیات رو دیدم که میخوان دست بزنند .

خدا رو شکر تمام دوربینها لحظه ی قتل رو ثبت کردند .



پی نوشت :

- نوشته ی بالا صحبت شمع تولد فهیمه بود با فهیمه .

فهیمه جان تولدت مبارک .

خانه ی پدری

جشنواره ی فجر بهانه یی بود برای دیدن فیلم خانه ی پدری ، آخرین فیلم کیانوش عیاری

فیلمی که به رغم ساخت مناسب جایزه یی رو دریافت نکرد . با جایزه نگرفتن این فیلم تئوری فیلمهای خوب جایزه نمیگیرند برام رنگ گرفت . 

فیلم خانه ی پدری با ساختاری کاملا منحصر به فرد ، بسیاری از تابوهای ذهنی مخاطب رو میشکنه و مدتها فکر رو مشغول خودش میکنه . همین طور که بنده بعد از گذشت سه ماه هنوز تشنه ی این فیلم هستم . 

این فیلم با تکیه بر کارگردان توانست مخاطب را همراه کند تا حدی که مخاطب با بازیگر یکی شده و تمام حالات او را در مقیاس کوچکتر حس میکند . این  در حالی بود که وقتی بازیگر در ابتدای فیلم از ترس خود را خراب میکند و تماشاچی هم این پا و آن پا میکند . اگر چه تمام فیلم در یک خانه ی قدیمی کار شده آن قدر ریتم داستان خوب است که احساس خستگی در مخاطب نمود نکرده و از حضور نابازیگران در فیلم خسته نمیشود . 

یکی از جذابیتهای فیلم گذشت زمان است که با یک تاب و یک پنجره نشان داده میشود .  

اگر چه حرفهای زیادی در مورد این فیلم داشتم ولی فاصله ی زیاد بین دیدن این فیلم تا به تحریر در آوردن این مطلب باعث شد تا مطالب سطحی تر باشد ولی بدور از بزرگنمایی باید بگم که این فیلم یکی از معدود فیلمهایست که باید در سینما دید . 

اینها را نوشتم تا اگر روزی بر حسب تصادف این فیلم اکران شد لذت دیدنش رو از دست ندید .