جمله ی معروفی مسعود کیمیایی داره که میگه : " عشق یه سره ، مایه دردسره . "
از بعد اون فیلم این جمله ی قشنگ و طبیعتا مخصوص اون شخصیت خاص فیلم ، افتاد تو دهن مخاطبها و بعد از اون آدمهای دیگه تا جایی که تا کوچکترین کم توجهی از معشوق میدیدند ژست آدم های روشنفکر و عشق فیلم میگیرند که ، به قول مسعود کیمیایی : " عشق یه سره مایه دردسره . و به راحتی اون فرد کنار رفته و شخصی دیگر جایگزین میشود .
اما کم نیستند آثاری که از مثلث عشق ، عاشق و معشوق گفتند و در تمام این موارد سختی هایی که عاشق در طریق عشق میکشه رو به تصویر کشیده و از زیبایی هایش میگوید . این موضوع حتی در واقعه ی کربلا هم هست که حضرت زینب میفرماید : " جز زیبایی هیچ ندیدم . "
این زیبایی چی میتونه باشه .
جز سختی های این مسیر ؟
جز ریشخند دیگران ؟
جز کم محلی معشوق ؟
جز فرصت طلبی رقیب ؟
و ...
اینها همان تاوانیست که در راه عشق باید داد .
اون چه که گفتم برای عشق بود نه هوس بازی هایی که در مسیر زندگی ( نه طریق عشق ) نسبت به اشخاصی که به هیچ عنوان نه تنها از عشق سر در نمیاورند و بلکه برای مسلح کردن عشق به میدان اومدند انسان نشون میده .
خلاصه سخن ، اگر عشق عشق باشه نه لاستیک زاپاس انسان سر هم بده جایزه ولی اگر قصد طرف مقابل از ابراز عشق و علاقه رسیدن به کام باشه و منظور از گفتن حرفهای عاشقانه رسیدن به اون نگاه هوسناک باشه ، فقط باید همین جمله استاد کیمیایی رو گفت که : " عشق یه سره ، مایه دردسره . "
پی نوشت : دوست خوبم ، ببخشید اگر پرگویی کردم .
برای بار چندم فیلمنامه " پرده نئی " نوشته استاد مسلم بهرام بیضایی رو خوندم و باز هم مثل اولین بار لذت بردم .
خدایا حفظ کن اونهایی رو برای فرهنگ و هنر کشورمون زحمت میکشند و از خودشون میگذرند تا ایران ایران بمونه .
امروز صدرا خواست تا براش یه وبلاگ راه اندازی کنم و من هم براش اینکار رو کردم البته همین الان این کار رو کردم که اون خوابه و خودش خبر نداره . امیدوارم دوستان عزیزم بهش سر بزنند .
البته خودم اولین کسی هستم که لینکش کردم .
چند وقته این ضرب المثل بد جور تو زندگیم جا باز کرده :
گاو ما شیر نمیده ماشاا... به شاشش .
با توجه به شناختم از صدا و سیما ، اگر قرار بود فیلم جدایی نادر از سیمین برای این سازمان ساخته بشه احتمالا تغییرات جزئی در ساختار و محتوای اون میدادند . بعضی از تغییرات عبارتند از :
1- سیمین به خارج از کشور نرود . دلیلی ندارد یک زن اصرار به خروج از کشور داشته باشد .
2- نادر اگر عاشق پدرش هست میتواند هر جایی که برود ، مثل نقی سریال پایتخت ، پدرش را با خود ببرد .
3- چرا نادر پرستار زن برای پدرش میگیرد . خوب در این صورت نه حاملگی اتفاق میافتد و سقط جنینی رخ میدهد .
4- سیمین به جای قصد مهاجرت ، قصد ادامه ی تحصیل در رشته ی پرستاری را داشته باشد تا بتواند پدر شوهر خود را کمک کند .
5- برای جذابیت داستان ، در همسایگی این خانواده ، شخص معتادی باشد که در یک شرکت هرمی فعالیت داشته باشد که مدام این خانواده را وسوسه میکند تا پول خود را در این شرکت سرمایه گذاری کند . برای تکراری نبودن داستانک میتوان از شرکتهایی مثل توتو که شرط بندی در مسابقات فوتبال هست و جدیدا صدا و سیما در خصوص تخریب آن فعالیت میکند استفاده کرد .
6- دختر خانواده در فعالیتهای مدرسه شرکت کرده و ضمن بشاش بودن چادر هم به سر داشته باشد .
7- علت بیکاری شوهر آن پرستار ( شهاب حسینی ) که در این داستان جدید خودش میتواند پرستار پدر نادر شده باشد همین فعالیت آقای همسایه در شرکت هرمی باشد .
8- برای جلوگیری از فقرزدایی از سطح جامعه و جلوگیری از سیاه نمایی خانه ی نادر مجلل باشد .
9- آقای همسایه به بدترین شیوه در حال انجام خلاف های متعدد توسط پلیس دستگیر شود .
10- فیلم در حالی که سیمین پدر شوهر خود را به کافی شاپ میبرد تمام شود تا مخاطب خارجی بفهمد در ایران کافی شاپ وجود دارد .
اصلا این موضوع میتونه به عنوان طرح جدیدی مثل چندگانه ی اخراجی ها ساخته بشه .
ممنونم از لطف دوستان بابت ابراز همدردی با حقیر در غم هجرت ملوک عزیزم . باشد تا در شادی یک به یک دوستان جبران کنم . لبانتان خندان و رویتان سرخ و دلتان شاد .
روز چهارشنبه توفیق اجباری حاصل شد تا از محل میتینگ یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری رد شم . جدای ترافیک حاصل از این تجمع یه نکته توجه من رو جلب کرد . خدا رو شکر کردم که صدرا باهام نبود چون اگر بود تا همین امروز سوال پیچم میکرد که
- بابا اسراف یعنی چی ؟
- بابا اسراف کار بدیه ؟
- بابا برای تهیه کتاب چقدر کاغذ لازمه ؟
- بابا چرا قیمت کتاب بالاست ؟
- بابا چرا من نباید با کاغذ سفید موشک درست کنم ؟
- بابا ریختن کاغذ تو خیابون کار بدیه ؟
- بابا چرا ریختن کاغذ تو خیابون بده ؟
- بابا این همه کاغذ رو تو خیابون چرا ریختن ؟
- بابا این آدمها که اینها رو ریختن کیند ؟
- بابا این آدمها ، آدم خوبیند ؟
- بابا اگر خوبند چرا تو خیابون آشغال میریزند ؟
- بابا کار اینها اسراف نیست ؟
- بابا اگر خوبند چرا اسراف میکنند ؟
- بابا با این همه کاغذ چقدر کتاب میشه چاپ کرد ؟
اونوقت من در برابر این همه سوال چه جوابی میتونستم بدم .
واقعا شانس اوردم صدرا نبود ولی توی ذهن خودم این سوالات بدجور رژه میرند .
چند روزیه که من و نازی یه دوست خوب رو گم کردیم . دوست خوبی که هیچ وقت اسمش توی داستان نبود ولی همیشه با پیامهایی که میفرستاد راه رو برای ادامه ی داستان من و نازی باز میکرد . این پست رو گذاشتم که باقی دوستان بدونند که من و نازی تا پیدا شدن دوستشون از این وبلاگ مرخصی گرفته تا با خیال راحت دنبال دوستشون بگردند .
توضیح : بعد از اینکه این مطلب رو بدون عنوان گذاشتم دوستان کامنت گذاشتند که این دوست خوب کیه ؟ برای رفع ابهام و اینکه بعضی اشتباها به خودشون نگیرند عنوان پستم رو مشخص کردم .
امروز صبح بلاگ اسکای پیامی فرستاد که مرکز مدیریت وبلاگ چهاردهم و پانزدهم خرداد به علت بروز رسانی قطع است . من هم از دوستانم که در زمان قطعی این سایت به من سر میزنند و من نمیتوانم جواب کامنتهایشان را بدهم معذرت میخوام .