دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

به بهانه تبلیغ کار جدید مدیری

امروزصبح ، وقتی می خواستم بیام سر کار تا لقمه نانی حلال برای معاش خانواده تامین کنم ، با بیلبردی مواجه شدم که باور کردنی نبود . بیلبرد سریال خانگی " ویلای من " به تهیه کنندگی و کارگردانی آقای مهران مدیری . 

روی بیلبرد که عرض اش کل بزرگراه رسالت را گرفته ، گوشه ایی از هدایای خرید این سریال را آورده است . نمی دانم بیلبرد را کی دیده .

 دو سال پیش همین نوع بنر و بیلبرد با عکس همین هنرمند ، شهرمان را مزین کرد ، البته برای سریال دیگر . سریال قهوه تلخ . سریالی که با استقبال خوبی هم روبرو شد و مردم به احترام صحبتهای همین شخص شخیص در ابتدای برنامه تحت تاثیر قرار گرفتند و کمتر کپی کردند ، البته وسوسه جوایز ارزنده ایی که تهیه کننده قولش را داده بود هم بی تاثیر نبود و جالب تر این که این سریال بعد از مدتی متوقف شد و مجدد پخش و بالاخره کلا تعطیل شد .  

هیچ کس صحبتی از هزینه های رفته از جیب مخاطب این سریال نکرد و بعد از مدتی هم مدارکی رو شد که تهیه کننده محترم این سریال به هیچ یک از تعهدات خود عمل نکرد و هیچ یک از آپارتمان ها را نداد برایم سوالاتی پیش آمد مثل : 

- آقای مدیری عزیز چگونه توقع دارد مخاطب بیچاره اعتماد کند و  پول بابت سریالی دهد که معلوم نیست بعد از چند قسمت باز هم ساخته و پخش شود یا خیر ؟  

- از کجا معلوم و با چه تضمینی این بار تهیه کننده به تعهدش عمل کند ؟ 

- و سوالتی از این دست .   

با این حال باید منتظر ماند و دید مردم با این سریال جدید چگونه برخورد می کنند . باز هم پول می دهند و می بینند یا کپی می کنند و تماشا می کنند یا اینکه اصلا قیدش را می زنند و عطایش را به لقایش می بخشند .

کادوی عید

توضیح مهم : 

داستانهایی که به تفکیک می آورم مجموعه داستانهاییست که صدرا در سن چهار سالگی گفته و مامانش نوشته . لطفابا دقت بخوانید و نظراتتون هم بسیار مهم است . چراکه تصمیمات خوبی گرفتیم

  

سال جدید میلادی شروع می شه و بابا نوئل با لباس قرمز و ریش بلند سفید و کوله پشتی در خانه ها می ره و برای بچه ها و بعضی از بزرگ ترها کادو می بره . تمام کادوها را می ده و می مونه کادو برادرش . بابانوئل به خانه ی برادرش می ره و در می زنه ولی کسی در را باز نمی کنه . 

فردای آن روز بابانوئل باز هم به خانه ی برادرش می رود و باز هم پشت در می ماند . روز بعد بابانوئل به خانه ی برادرش می رود و برادرش در را باز می کند . 

برادر از گرفتاری هایش برای تهیه کادوی عید برای بچه ها می گوید و اینکه این مدت هر روز برای تهیه کادو به بازار می رفته است . برادر بابانوئل " بابا نوروز بود " که برای بچه های ایرانی کادو می آورد .   

تذکر : این داستان را به مناسبت کریسمس زودتر از باقی داستان ها آوردم .

بی تو

بی تو 

باران هم بهانه ایست  

برای گریستن آسمان . 

اتفاق های نه چندان ساده

توضیح مهم : 

داستانهایی که به تفکیک می آورم مجموعه داستانهاییست که صدرا در سن چهار سالگی گفته و مامانش نوشته . لطفابا دقت بخوانید و نظراتتون هم بسیار مهم است . چراکه تصمیمات خوبی گرفتیم

 

یکی بود ، یکی نبود . یک دریاچه بود و جنگلی در کنارش .  

یه روز مار می خواست کلاغ کنار دریاچه رو بخوره ولی تمساح پرید و مار رو خورد تا مار کلاغ را نخورد . تمساح تبدیل شد به تمساح مار با زبان تیغ دار که اگر کسی به زبونش دست می زد ، برق می گرفتش . 

اسب آبی که صحنه را دیده بود به تمساح حمله کرد و اون رو خورد و تبدیل شد به اسب آبی تمساح مار با زبون تیغ دار و دندانهای مثل تمساح .  

پلنگ این حیوان رو دید و توانست آن را شکار کند و بخورد . پلنگ با خوردن این حیوان تبدیل شد به پلنگ اسب آبی تمساح مار . با بدن چاق و دندان های مثل تمساح و زبان تیغ دار .

ببر بیچاره آمده بود آب بخورد ، وقتی این موجود عجیب را دید اون را خورد و خیلی زود تبدیل شد به ببر پلنگ اسب آبی تمساح مار با بدن خال دار چاق دندان تمساحی و زبان تیغ دار . 

شیر هم این حیوان را خورد و تبدیل شد به شیر ببر پلنگ اسب آبی تمساح مار با یالهای مثل شیر بدنی کشیده و خال دار چاق و دندان های تمساحی و زبان تیغ دار .

گربه وحشی تشنه اش بود . آمد کنار دریاچه که آب بخورد این حیوان عجیب بد هیبت را دید اما ناگهان سنجاب وحشی از شاخه ی درخت پرید و گربه وحشی را خورد .

خورشید خانم رو عشق است

خورشید خانم صبح بخیر . امروز سه روز از جشن تولدت میگذره . راستی امسال برای تولدت چندتا شمع فوت کردی ؟ واقعا چندتا زمستون و بهار رو دیدی ؟ راستی تو دنیای شما قانونی برای بازنشستگی وجود نداره ؟ چقدر دیگه باید کار کنی ، تا بازنشست بشی؟  

چند روز پیش شایع شده بود که آخر دنیاست و خیلی از آدمها سوراخ موش اجاره کردند . صبح روز بعدش وقتی چشام رو باز کردم و دیدم زنده ام ، آمدم کنار پنجره و تو رو دیدم . داشتی از پشت ساختمانها بیرون می آمدی . ( اینجا دیگه کوهی نیست که پشت اون خونه کنی .) مثل همیشه بیصدا و باشکوه ، با نور طلایی ، مثل یه گنج بزرگ . بی توجه به همه ی شایعه ها ، کار خودت رو کردی .  

 راستی تا حالا شده از پشت ساختمان بیرون آمدنت رو با تاخیر شروع کنی ؟ از امروز تصمیم می گیرم .... 

ول کن آدمش نیستم . خیلی سخته .سخته آدم قول بده همیشه این قدر وظیفه شناس باشه . خورشید خانم ، خودت رو عشق است . بتاب که خیلی ها چشم انتظار تابیدن تو هستند .

داغیم حالیمون نیست

از آخرین روز دنیا یک روز گذشته و ما همچنان زنده ایم . شاید هم مرده ایم و چون داغیم حالیمون نشده .شاید هم پیش از اینها مرده بودیم و فکر میکردیم زنده ایم . یاد داستان کوتاهی افتادم. نقل به مضمون میکنم : 

" در دنیا فقط یک نفر مانده بود که ناگهان کسی در زد ."