دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

یا حسین

عجب پیراهن سیاهی که پوشیدنش دل رو سفید میکنه . بوی اسپندی که ریه ها رو جلا میده . صدای بلند مداحی و طبل و سنج که آرامش رو برامون بوجود میآره . روضه یی که تکراری نمیشه و زیارت نامه یی که لعن ش هم دلنشینه .  

حسی که به پدرم دارم بر کسی پوشیده نیست ولی عجیبه که راحت فراز زیارت عاشورا که میگه : " بابی انت و امی " رو میخونم .

حال بد

عجب حال بدی دارم 

وقتی چشماتو میبندی 

یه دنیا آرامش جونم 

تو شبها وقتی میخندی .  

 

پر از حس جوونی شد  

تو دستاتو بهم دادی  

یه دنیا حرف رو لبهام

وقتی شبها تو بیداری .

 من و فانوس اون چشمات 

من و دریای بوسه هات  

من و انگشتر دستت 

من و بازی با اون موهات 

من و آرامش حرفات 

من و گرمی این دستات 

من و بوی تو و بارون

من تنها و این رویا . 

  

عجب حال بدی دارم 

وقتی چشماتو میبندی 

یه دنیا آرامش جونم 

تو شبها وقتی میخندی

عصر پاییزی

عصرهای پاییزی چیزی نیست که کسی خوشش بیاد اون هم از نوع ابری با بادهایی که مجبورت بکنه چشمات رو ببندی و یقه ی لباس رو بالا بدی تا کمتر خاک تو تنت بره . اما من از معدود آدمهایی هستم که دل تنگ اون روزها میشم . کوچه یی که خالی از عابر بود و  باد توش میپیچید و گاها باعث بسته شدن در یا پنجره یی میشد . در مواقعی هم صدای شکستن شیشه یی که حاصل این همنشینی سریع درب و چارچوب بود . همیشه این حال و هوای هوا مدت کمی طول میکشه ولی تاثیری که توی ذهن آدم میگذاره خیلی زیاده . من اون زمان کنار تیر چراغ برق میایستادم تا پیکان استیشن بابا پیچ کوچه رو رد کنه و بیاد تو کوچه . اینکه این حرفها رو زدم برای اینه که چند روزه بابام مسافرت و من بچه بابا ( مقابل بچه ننه ) دلم برای بابام تنگ شده .

من و نازی - بارون و خواب

اون شب من خوابم می اومد و نازی دوست داشت بیدار باشه . سنگینی سر نازی روی دستم برام عادت شده بود و همیشه احساس می کردم با نبودش خوابم نمی بره ولی اون شب به یکی از بزرگترین اسرار پیرامون خودم رسیدم و اون این بود  که من بدون حضور نازی هم خوابم میبره .

اون شب بارون می اومد و نازی دوست داشت زیر بارون قدم بزنه و من با خود خواهیز خودم یه حس مشترک رو از دست دادم . من از نازی خواستم تا فردا با هم زیر بارون بریم و امشب بخوابیم ولی نازی موافقت نکرد . من خوابیدم و نازی قدم زدن زیر بارون رو تجربه کرد . تجربه یی که از نظر خیلی ها شاید نیارزد ولی نازی با وجود سرمایی که خورد راضی بود چراکه فردا صبح هوا آفتابی بود و از ابر و بارون و طراوت خبری نبود .

چقدر دلم تنگه برای زیر بارون با نازی قدم زدن و خیس شدن و سرما خوردن .

دلم تنگه برای گرفتن دست نازی ، برای خندیدن وعاشقی کردن .

پسر 2

کاغذ خط خطی ، دیوار خط خطی ، روان خط خطی . جاسیگاری پر از فیلتر سیگار . قاب عکس خاک گرفته ی دختر و پسر در حال خنده . شکلک روی دیوار . مجسمه اشک تئاتر . حلقه یی که روی طاقچه  رد خاک انداخته . آخرین پک به سیگار . تصاویر فیلم the wall لحظه ی تراشیدن ابرو . نور چراغ قرمز چشمک زن چراغ راهنمایی و رانندگی . پرده های افتاده . صدای رعد و برق . بارش بارون . صدای رد شدن ماشینها تو خیسی خیابون .  

پالتو خاک گرفته . یقه ی ایستاده پالتو . کلاه روی سر و چتر بسته . ترک خانه . تیک تاک ساعت شماطه دار . حلقه ی جامانده روی طاقچه .  

 

پی نوشت : از نوشتن این داستان فقط یک قصد داشتم و اون تصویر سازی و داستان نویسی با جملات ناقص و بدون فعل بود و هیچ منظور دیگه یی هم نداشتم . .

 

لبیک یا سیدنا

شمارش معکوسم شروع شده . هفته ی پیش رفتم نایین برای تحقیقات آخرم و انجام هماهنگیهای اونجا . پیش تولید کارم رو شروع کردم و خیلی خوشحالم که چند روز دیگه میرم پشت دوربین . خدا رو شکر که این مستند هم مربوط میشه به امام حسین . نمیدونم چرا ولی خوشحالم . قسمت ما هم اینه . ساخت فیلم مستند درباره شیوه های درحال انقراض عزاداری برای امام حسین .  

یا امام حسین شاید این هم جواب " هل من ناصر " ت باشه . 

آقا کمکم کن .

امام حسین ممنونم . 

... بابی انت و امی....

احترام به تنبلی

چند وقته که کمتر فرصت میکنم وبلاگم رو آپ کنم  ولی عجیبه که این نبود فرصت هم اپیدمی شده چون دوستان هم همین حالت رو دارند .  حالا نمیدونم شاید هم برای من از کمبود یا نبود فرصت نباشه . آره شاید تنبلی میکنم . 

راستی دیروز اس ام اسی برام اومد و جوابیه یی به این حرفهای من بود .  

اس ام اس : 

دوستی بهم گفت تنبلی مادر همه ی بدبختی های ماست و بهش گفتم چه کنیم مادره و احترامش واجب .

بغضخند

آشنایی ما با واژه ی " علی " شاید همسن و سال با واژه های " مامان و بابا " باشه . علی  هم که با ولایت ش عجینه . 

نمیدونم شاید بعضی از این حرف من ناراحت بشن ولی این عید همیشه با بغض برام بوده . عجیبه که این برکه و بیابون من رو یاد کوچه و در و میندازه . در هر دو مکان تلی ساخته شد یکی از زین شترها و دیگری از هیزم و آتش . 

ذهن پریشان من برای خودم و خلاصه ی کلام  : 

عید غدیر بر همه شیعیان مبارک