دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

اشک

یاد تیتراژ سریال " شب دهم " افتادم که میگفت " کفر و ایمان چه بهم نزدیک است ." راستی که خیلی از چیزها هست که یک چیز است و در نقطه ی مقابل هم هستند . مثل اشک . اول سال نو نمیخواهم از غم بگم ولی اشک که نشانه غمه ، نشانه ی شادی هم هست . 

انشاا...سال نو همهی چشمها تر از شادی باشه .

روزهای های لایتی

یه روزهایی تو تقویم انگار بولد شده هستند . بعضی هم مثل نوروز و روز عاشورا واقعا بولد شده اند . آن هم دلیلش خاص بودن این ایام برای کلیه مردم کشور هست . به محض رسیدن تقویم به دستمون اولین کاری که میکنیم نگاه به روزهایی میندازیم که های لایت شده ی ذهنمونه . تقویم و روزها همه یکی هستند و این تفاوت بین روزها بسته به ذهن ماست . امروز هم برای من یک روز بولد شده است  . روزی که میتونه فقط  برای من و فهیمه  رنگ و بوی خاص داشته باشه و برای دیگران یه روز عادی باشه .

حسرت یک فریم

خواستم برای احسان کامنت بگذارم که بنا به دلایل فنی نشد به همین دلیل این پست رو گذاشتم .  

دو سال پیش بود و مطابق رسم خانواده ی همسر ، سوم فروردین به خانه ی باجناقم رفتیم تا جشن تولد خواهر فهیمه را بگیریم ، اون سال با باقی سالها فرق داشت ، خدا بیامرز حال و روز خوبی نداشت . فهیمه خواست کیکی بگیریم . آخرهای شب رسیدیم . سر راه از قنادی خوشه مطابق سلیقه ی فهیمه و صدرا خرید کردیم و رفتیم . موقع بریدن کیک شد و همه ناراحت از اوضاع جسمی خدا بیامرز . اون شب کسی جز صدرا با خاله اش عکسی نینداخت . اون شب گذشت و اون آخرین کیک تولد اون خدا بیامرز شد و حسرت یک فریم روی دل دوربین نشست .  

ایکاش اون شب کسی با عکس انداختن مخالفت نمیکرد . 

ایکاش اون شب ما به عکس انداختن اصرار میکردیم .  

ایکاش اون شب .... 

هنوز تو چشم فهیمه حسرت اون عکس نینداخته موج میزنه و میشه به راحتی توی صحبتهاش فهمید .  

پریشب که به رسم هر ساله خانه ی اون خدابیامرز جمع شدیم و حسین کیکی برای خیرات تهیه کرده بود میشد این حسرت رو تو چشم تک به تک افراد دید . 

یادم باشه تو شرایط سخت کاری نکنم تا حسرت به دل کسی بمونه .

خونه تکونی

یاد اون روزها به خیر که آقاجون زنده بود . این موقعهای سال که میشد بعضی نوه ها برای خونه تکونی میرفتیم منزل آقاجون و شوخی کن و کار کن . نهار هم آبگوشت دست پخت خانمجون بود که حالی داشت که نگو . مرحوم خاله خانم که خاله ی مامانم بود و بچه نداشت و همسرش هم فوت کرده بود با آقاجون و خانمجون زندگی میکرد . پیرزن قدخمیده ی شاداب و سرحالی که مثل خیلی از پیرزنهای اون موقع بوی عطرش بوی سیگارش رو کم نمیکرد . خدا بیامرز کنار حیاط مینشست و سیگاری روشن میکرد و به بازی حین خانه تکانی ما نگاه میکرد . جالب بود که همیشه هم از نظر خاله خانم کارها توسط نوه ایی که هیچ وقت در خونه تکونی حضور نداشت تمام شده بود .  

نمیدونم چرا این پست رو دارم میذارم شاید یه دلتنگی ، شاید هم گدایی دو تا فاتحه برای گذشتگانم . شاید هم شرایط محیطی باشه  یا خانه تکانی ذهن . 

سالهاست که آقاجون فوت کرده و خونه اش همچنان خونه ی آقاجونه . سالهاست که خاله خانم رفته و لبه ی حوض گوشه حیاط منتظر نشستنشه . سالهاست که گلهای شمعدونی توی باغچه هم انتظار بوی سیگارش رو میکشند .  

روحشون شاد . 

بیچاره ترانه

دیشب بارون میبارید و من و خانومی مجبور به یک سفر درون شهری و بدون دو طفل گریزپای مون ( صدرا و دینا ) شدیم . بارون میبارید و ابزار طرب داخل خودرو ، عاشقانه ایی از ستار پخش میکرد . بوی بارون ، ترانه اییه که هرکس فقط یک بار داستانهای عاششقانه رو تجربه کرده باشه ، تک تک  مصرعهای کوتاهش رو با خواننده زمزمه میکنه . 

حالی کردیم، توی ماشین و ترافیک و زیر بارون . طوری شد که 4 یا 5 بار دوتایی این آهنگ رو گوش کردیم . وجود هر دومون پر از عشق شده بود . ( جالب اینه که افراد این ترانه رو بدور از مفهوم تلخش دوست دارند .) 

شب موقع خواب به فکرمصیبت وارد شده برای ترانه افتادم .ترانه و ترانه سرایی . چرا قشنگترین شعرهای توی ذهنمون ، همون ترانه های قدیمیه ؟ چرا توی این چند سال حتی یک ترانه ی قشنگ گوش ندادیم . ( ترانه ایی که تبدیل شه به یک خاطره ی جمعی  مثل مرا ببوس )  

 نوشته ی بالا را باید تصحیح کنم که مصیبت برای ترانه پیش آمده باید این طور میگفتم : مصیبت وارد شده برای گوش و احساس ما . 

بیچاره گوش ما که باید به جای ترانه های زیبا و عاشقانه ، ترانه هایی رو بشنوه که بهترینش " همه چی آرومه     تو به من دل بستی  " باشه. 

یادمون باشه کنار همه ی فرهنگ سازی های باب شده ، ترانه رو هم فرهنگ سازی کنیم .  

الان هم داره بارون میاد و من توی ماشین هستم . بخدا که چشمام تر شده و بغض گلوم رو اذیت کرده ، نه برای کسی ، که برای احساسم . بارون میاد و صدای برخوردش روی سقف ماشین به صدای ترانه " بارون میزنه " ستار چه هارمونی قشنگی درست کرده . 

جای خانومی خالی تا با هم دو قطره اشک بریزیم .

ترازو

عجیبه بالا سر مریض هرچی علائم بالینی آلارم شون بلندتر شه ، میل به زندگی مریض هم بیشتر میشه هرچی حال عمومی طرف وخیم تر شه ، طمع و تلاش ش هم برای زنده بودن بیشتر میشه . 

پاندول خوف و رجاء ، بیم و امید ، عجیب در حرکته . 

 خدایا خیلی چیزها هست که جوابی براشون ندارم و خیلی از دلایل را نمیخواهم بدونم . فقط میدونم ترازوی تو خرابه و نمیخواهی درستش کنی .  

دو دوتای تو چهارتا نیست . یه وقتایی دوتاست و یه وقتایی ده تا و یه وقتایی هم صدتاست . علتش رو من نمیدونم . تو که علتش رو میدونی ، همین ما رو بس که قصد درست کردن ترازویت را نداری .

شعری از پابلو نرودا

چند روز پیش برای بعضی از دوستان شعری از " پابلو نرودا " ایمیل کردم و جالب بود که بعد از چهار پنج روز همان شعر توسط دوستی دیگر به دستم رسید .  

به نظرم این شعر از غنای خاصی برخوردار است و با وجودی که دوست ندارم وبلاگ کپی پیسی داشته باشم و مشتاق هستم مطالب خودم رو به اشتراک بگذارم ولی این شعر رو برای دوستان میگذارم . من لذت بردم ولی شما رو نمیدونم  

این هم شعر : 

  • به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر سفر نکنی،
    اگر کتابی نخوانی،
    اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
    اگر از خودت قدردانی نکنی.
    به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
    وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
    به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر برده ی عادات خود شوی،
    اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...
    اگر روزمرگی را تغییر ندهی
    اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
    یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
    تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
    اگر از شور و حرارت،
    از احساسات سرکش،
    و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
    و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
    دوری کنی . . .
    تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
    اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
    اگر ورای رویاها نروی،
    اگر به خودت اجازه ندهی
    که حداقل یک بار در تمام زندگیات
    ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .
    امروز زندگی را آغاز کن!
    امروز مخاطره کن!
    امروز کاری کن!
    نگذار که به آرامی بمیری. 
  • پابلو نرودا _ ترجمه احمد شاملو












یادمون باشه

یادمون باشه گول نخوریم . آینه اون چیزی که پشت سرماست را جلوی چشم ما نشون میده ، اون هم خیلی مواقع نزدیکتر . یادمون باشه گذشته ها گذشته . یادمون باشه امروز و فردامون رو خراب دیروزمون نکنیم .  

یادمون باشه

سنگینی سایه

نمیدونم این حس منه یا حس دیگران هم هست ولی به دلایل مختلف از بیانش سرباز میزنند .وقتی پست جدیدی برای وبلاگت میگذاری و می بینی کسی نظر نمیگذازه یا افرادی که فکر میکنی باید نظر بدهند ولی نمیدهند یه مقدار به فکر میری . مطلب من مشکل داشته ؟؟ دوستان وبلاگی من با این پست حال نکردند ؟؟؟ من ازشون فاصله گرفته ام یا اونا دیگه از من فاصله گرفته اند .؟؟؟؟ 

احساس میکنی سایه شون سنگین شده . نکنه دیگران هم همین فکر رو داشته باشند !!! 

نکنه بنا به دلیلی نامعلوم سایه مون سنگین بشه . 

 

اعتراف

سلام ممنون از این همه لطف . سپاس از این همه بزرگواری . امروز بعد چهار روز سراغ وبلاگم اومدم . کامنتهای زیادی دیدم از دوستانی که چهره ایی نمیشناسم ، ولی از اسم و آدرس وبلاگ همدیگر رو می شناسیم و این مدت ارتباط عاطفی بین مون برقرار شده . البته دوستان آشنایانی هم بودند . منی که با این مقوله ( دنیای مجازی ) بیگانه بودم ، انگشت حیرت در دهان گزیدم و  به رابطانم با این دنیای مجازی بارک ا... گوفتم و در همین جا اعتراف میکنم در دنیای مجازی هم میتوان پلهای حقیقی ساخت . پلهایی به دل همنوعانی که ندیدیمشان و نمیشناسیمشان و .... 

از حسین و احسان که باعث شدند من وبلاگم رو راه بندازم ممنون هستم .