-
پسر 2
جمعه 10 آبانماه سال 1392 20:11
کاغذ خط خطی ، دیوار خط خطی ، روان خط خطی . جاسیگاری پر از فیلتر سیگار . قاب عکس خاک گرفته ی دختر و پسر در حال خنده . شکلک روی دیوار . مجسمه اشک تئاتر . حلقه یی که روی طاقچه رد خاک انداخته . آخرین پک به سیگار . تصاویر فیلم the wall لحظه ی تراشیدن ابرو . نور چراغ قرمز چشمک زن چراغ راهنمایی و رانندگی . پرده های افتاده ....
-
لبیک یا سیدنا
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 00:10
شمارش معکوسم شروع شده . هفته ی پیش رفتم نایین برای تحقیقات آخرم و انجام هماهنگیهای اونجا . پیش تولید کارم رو شروع کردم و خیلی خوشحالم که چند روز دیگه میرم پشت دوربین . خدا رو شکر که این مستند هم مربوط میشه به امام حسین . نمیدونم چرا ولی خوشحالم . قسمت ما هم اینه . ساخت فیلم مستند درباره شیوه های درحال انقراض عزاداری...
-
احترام به تنبلی
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 08:22
چند وقته که کمتر فرصت میکنم وبلاگم رو آپ کنم ولی عجیبه که این نبود فرصت هم اپیدمی شده چون دوستان هم همین حالت رو دارند . حالا نمیدونم شاید هم برای من از کمبود یا نبود فرصت نباشه . آره شاید تنبلی میکنم . راستی دیروز اس ام اسی برام اومد و جوابیه یی به این حرفهای من بود . اس ام اس : دوستی بهم گفت تنبلی مادر همه ی بدبختی...
-
بغضخند
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 16:34
آشنایی ما با واژه ی " علی " شاید همسن و سال با واژه های " مامان و بابا " باشه . علی هم که با ولایت ش عجینه . نمیدونم شاید بعضی از این حرف من ناراحت بشن ولی این عید همیشه با بغض برام بوده . عجیبه که این برکه و بیابون من رو یاد کوچه و در و میندازه . در هر دو مکان تلی ساخته شد یکی از زین شترها و دیگری...
-
آغوش
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 00:10
بگو چندتا نفس مونده تا اون آغوش گرم تو بگو چندتا شراب مونده تا اون مستی چشم تو تو گلدون کدوم مریم میشه عطر تو رو بویید تو بیراه کدوم جنگل میشه با یاد تو خندید تو دریای نگاه تو مگه میشه که پارو زد یه ناقوس صدای تو فقط باید تو رو گوش کرد دلم دریای بارونه بیا بی چتر پیش من بذار آروم جاری شه زیر پاهات اشک من .
-
دختر (2)
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1392 00:10
دختر به گذشته فکر میکرد . گذشته یی که یه موقعی فقط روز بود و الان فقط نیمه ی تاریک زمین نصیبش بود . دختر دوست داشت یه بار دیگه روز رو ببینه ولی انگار زندگی ازش رو گردونده بود . حلقه ی توی دستش گاه و بیگاه از دستش در می اومد . انگار اون هم باهاش قهر بود لیوانهای چایی که مادرش براش اورده بود و اون لب نزده بود و مادر...
-
حرفهای گوسفند سفید - سوال اساسی
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 00:10
نمیدونم چرا هر وقت بخوام به مورفیوس نزدیک بشم و سوالهای مهمی ازش بپرسم ، اتفاقی میافته که باعث فرار اون از دست کسایی میشه که من هیچوقت ندیدمشون میشه . امروز روی تخت دراز کشیده بودم و خیره به ستاره های پلاستیکی چسبیده به سقف بودم و به این سوال فکر میکردم که " انسانها اول گوسفند بودند یا گوسفندها اول انسان . "...
-
جا تو خالی
جمعه 19 مهرماه سال 1392 00:10
کوچه و بوی اقاقی قفس پشت به قناری عطر سیب و مبل خالی همه میگن : " جا تو خالی " من به چشمای خمارت آرزوهای محالت من به اون رویای خامت یا که اون فکر و خیالت من میگم : " جای تو خالی " همه میگن : " جا تو خالی " یاد شبهای تابستون خوابیدنهای تو ایوون چشم گذاشتن توی میدون همه میگن : " جا تو...
-
یکی از مشکلات بزرگ من
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1392 11:32
همیشه با حرف زدن مشکل داشتم . شاید برای همینه که خیلی وقتها با خودم دعوام میشه . خوش به حال انسانهای نخستین که دایره ی کلماتشون کم بود و زبانشون زبان اشاره بود و تصویر . شاید من اون وقت و اون جا بودم به مشکل نمی خوردم . گفتگو رو دوست دارم ولی وقتی قراره حرف بزنم به مشکل میخورم حالا وقتی که قرار باشه این گفتگو پشت تلفن...
-
قرار
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 00:10
هنوز یادم نرفته قرارمان را میگویم قرارمان سرکوچه ی بی قراریست بعد احوال دلواپسی . عجب هوای عجیبیست هوای تو کردن بوی باران و پیراهن و علفزار . سر سرخوش یاد توست دل یاد دلتنگی میکند و دلتنگ یک بوسه ست .
-
من و نازی - ارزش دوستی
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 18:33
یه وقتهایی سیال ذهن کارهای عجیبی میکنه . جاهایی میره که کار هر کسی نیست . دیشب هم از همون شبها بود که ذهن جاهایی رفت که تو عالم واقع بعید بود باشه . انگار سوار یه وسیله ی نقلیه شده بودم که میتونست با سرعت زیاد تو زمان سفر کنه . به آنی رسیدم به کودکی که عروسکی تو دستش بود و تو کوچه میدوید . من توی کوچه میدویدم و نازی...
-
امروز به این نتیجه رسیدم
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 00:10
دوستی را شب پایانی هست . پی نوشت : ممول یا به قول خودش ممل جوابی گذاشت که قابل تامل بود اون نوشت : دوستی اگر دوستی باشه شب پایانی نیست.
-
حرف نگفته
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 00:10
ای که تو چشم سیاهت جغد شب کاشونه داره . تو که تو خرمن موهات کبک دل لونه میسازه دست گرمت توی دستام دوتا شمع توی چشاته یه عالم حرف نگفته تو گلومه ، تو گلومه . جای پاهات روی برفها رد انگشتام روی گونه ت جای تردید یه بهونه واسه بوسه روی گونه ت روی سقف تو اتاقم سایه ی تو جون میگیره یه عالم حرف نگفته تو گلومه ، تو گلومه .
-
اعتراف
شنبه 6 مهرماه سال 1392 00:10
نه اهل مرام و معرفتم و نه اهل لات و لوت بازی ، که اولی به گروه خونیم نمیخوره و دومی هم خوشم نمیاد . به هیچ کرمی نگفتم نوکرم و مقابل هیچ کریمی هم نایستادم . خلاصه بگم :که اگر سلطان نباشم پشت رضا ،کرم هم نیستم .
-
پسر
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 00:10
انگار پسر خیلی حرفها برای گفتن داشت . حرفهایی که ترجیح میداد تو دلش بمونه و چیزی به زبون نیاره .چشمهایی که میلرزید ، دستهایی که میلرزید و حنجره یی که موقع حرف زدن بیشتر از حد طبیعی میلرزید .حلقه ی توی دستش ، انگشتش رو زخم کرده بود . با دست چپش به قفسه ی سینه ش فشار میآورد . زخم انگشتش باعث خونی شدن لباسش شده بود ....
-
قهوه
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 00:10
چرا روزهای ما سرده رفیق و همدمم مرگه برای مستی چشمات کیه که قهوه دم کرده ؟ دلم تنگه واسه جنگل واسه موهای بارونیت یه دنیا اشک تو چشمام بیا یک شب به مهمونیش . میون دستت و دستم یه عالم حسرت و آهه کجایی تو گل عشقم بیا که قهوه یخ کرده .
-
دختر
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 00:10
چشماش میلرزید . دوست داشت طوری عمل کنه که بگه اتفاقی نیفتاده . با دستمال گلدوزی شده خیسی صورتش رو پاک کرد . انگار خدا و آسمون هم باهاش همدردی میکردند . صورتش رو بالا گرفت و چشماش رو بست و دهانش رو باز کرد . گویی دوست داشت تمام قطرات بارون رو ببلعه . روسری از سرش افتاده بود و دهانش از آب بارون پر شده بود . صلیب دستش رو...
-
حرمت
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 10:49
ما که یادمون نمیاد ولی اونهایی که چند تا پیراهن بیشتر از من و تو پاره کردند ، خوب یادشونه . زمانی بود که هرچیزی حرمتی داشت . وقتی میگم حرمت ، اون چیزی بود که از حرم و حرام و محروم و حریم میامد . دست خشن بابا مثل نون خشک کنار پیاده رو که لبهای ذکرگو بوسه یی میزد و کنار هره ی پنجره میگذاشت حرمت داشت . ناموس به حرمت تار...
-
من و نازی - تابلو
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 08:00
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد نازی نیم نگاهی به قاب خالی انداخت . جایی که دوست نداشتم خالی از نازی باشه . دوربین عکاسی از دست من افتاده بود و لذت انداختن و ماندگارشدن یه لحظه ی ناب جای خودش رو به...
-
خواب
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 18:26
یاد فیلم خوابم میاد افتادم فهمیدم که واقعا چقدر خوابم میاد .
-
پیر شدی پسر
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 18:14
هرچی سعی میکنم خودم رو جوون نشون بدم و با جوونترها نشست و برخواست کنم ولی فایده یی نداره . احساس میکنم بدون عنوان کردن تاریخ تولد و بدون نشون دادن شناسنامه سن و سالم معلومه . احتمالا فکر و ذهنم بوی کهنگی میده . بوی ماندگی و تعفن . دیگه آینه ی من و امسال من زنگار گرفته و جوونهای دور و بر هیچ با اون چه که برای ما ارزش...
-
معنی من
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 22:29
با احترام به همه ی عزیزان دور و برم ، من یعنی خودم همسرم فهیمه پسرم صدرا و دخترم دینا و زندگیم یعنی من
-
شرایط
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 08:00
رفتار آدمها بسته به شرایط و موقعیت آدمها تغییر میکنه . اینکه ما در برابر یک موضوع در شرایط مختلف عمل مختلفی داریم . تصور کنید سوار یک اتوبوس نشستیم ، در یک ایستگاه زنی با چند کودک قد و نیم قد سوار اتوبوس میشود . بچه ها با شیطنت خود اتوبوس را به هم میریزند . مقنعه ی یکی از خانمها دست یکی و کیف یکی دیگر از مسافرها در...
-
آشتی نم بارون و دود سیگار
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 09:28
خدایا چقدر حالم خرابه . احساس میکنم چشمام به مشکل خوردن . آشتی چشم و دستمال . دلم یه گوشه ی دنج و صدای مرغابی وحشی و خونه یی که جنس پنجره و کف ش از طبیعت سر سبز می خواد . دلم برای چسبیدن لباس به تنم تنگ شده . بوی نم بارون که با سیگار قاطی میشه هوش از سرم میبره . دلم برای بالکن و پله های بلندش تنگ شده . دور بودن از...
-
حرفهای گوسفند سفید -
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 08:00
میخواستم ریشم رو بزنم . کف ریش صورتم رو پوشونده بود که مورفیوس اومد و بدون اینکه خبری بده و اهن و اهونی بکنه گفت : سلام رفیق . ترسیدم . از ترس با تیغ صورتم رو بریدم . بلند با عصبانیت داد زدم : سلام و زهر مار . - چیه عصبانی میشی ؟ - چرا نشم ؟ بی هوا توی یه عالم دیگه هستم که میای و صدام میکنی . در ضمن اینقدر هم رفیق...
-
حمومک
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 08:00
گلکم توی دنیات گمکم دنیای من رو هواست نه که جایم بالاهاست . هواسم پرت و پلاست . دلکم واسه چشمات کمکم واسه چشمای سیاهت قیر شب زلف کمندت روز من رنگ چشاته شب من کنج موهاته دلبرکم چی بگم از غمکم نکنه یه وقت نبینم بزنی تو کلکم عاشق چرخ و فلکم حمومک تندترش کن تندتر و تندترش کن . حمومک مورچه داره بالا و پایین خنده داره حمومک...
-
من و نازی - سکوت
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 09:25
مرز بین جنون و عقل اونقدر نزدیکه که زنجیری ترین آدم لحظه یی فیلسوف بزرگی میشه و عاقل ترین انسان دست هر دیوانه را از پشت میبنده . حکایت من و نازی هم همین طوره . یه وقتهایی دیوانه های زنجیری که سر زیر ماشین خوابیدن شرط میبستیم و فردای اون روز نازی میشد خانم معلمی که آمپول میزنه و من شاگرد تنبل کلاس درس که نامه ی دوستت...
-
من و نازی - کابوس رویا گونه
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 10:40
دیشب جلوی تلویزیون در حال دیدن برنامه لالایی شبکه پویا بودم که چشمم گرم شد . حالت رویاگونه یی بود . تاب بازی با کلاغها . چرخ و فلک با خورشید . خوابیدن روی قوس ماه . پیاده روی در اعماق دریا . خوش به حالم که اینها رو یه بار تجربه کردم . داشتم روی هوا با ستاره ها فوتبال بازی میکردم که یه ابر از بالای سرم رد شد . این...
-
بازخوانی بیا یک بار عاشق شو
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 15:13
دوستی که دوست نداشت اسمش رو توی این پست بیارم پست قبلی رو خوند اما با حسی تازه تر و شاداب تر به همین من دست ادب به سینه میگذارم و این بازخوانی رو میآرم : بیا یکبار عاشق شو در این دنیای ظلمانی بیا یکبار بزن دل رو به این دریای طوفانی بیا و پای دل بنشین بذار جاری بشیم چون رود بیا از من بگیر غم رُ به دست بادها ،بدرود بیا...
-
عاشق شو
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 08:00
بیا یکبار عاشق شو در این دنیای ظلمانی بیا یکبار بزن دل رو به این دریای طوفانی بیا و پای دل بنشین بذار جاری بشیم چون رود بیا سر رو هویدا کن بیا یکدم برم بنشین . بیا یکبار عاشق شو نگو از ما گذشت اینکار برای عاشقی هامون چمنزار میشه فرش ما چقدر خوشبو میشه بارون میون رقص باد و موت چقدر خیره شدن خوبه به اون لبها و ابروت ....