-
شبهای تهران
شنبه 8 تیرماه سال 1392 15:34
چقدر سنخیت داره این خیابونهای شهر ما با اسمشون . خیابون گاندی با طلا فروشی هایی که کارهای ایتالیایی ویترین هاشون رو پر کرده . خیابون آفریقا با فراری و پورشه هاش . شبهای شهر من پر است از دیدنیهای جذابه . دیشب پسر عقیل را دیدم سوار بر بوگاتی از خیابان جماران بالا میرفت . پسر مالک با بنتی خود دوست ندارد دختری در میرداماد...
-
حکومت تن من
جمعه 7 تیرماه سال 1392 08:00
توی بدنم زمانی دل حاکم بود . همه چی بر وفق مراد ولی در مواقعی هم مشکلاتی پیش می اومد که طبیعی بود . عقل تاب این مشکلات رو نیاورد و پا پیش گذاشت گفت : تو که توان بدنداری نداری جای خودت رو به من بده و برو عشق و حالت رو بکن . دل به این اریکه دلخوش نکرده بود برای همین راحت جای خودش رو به عقل داد و رفت سفره یی باز کرد و به...
-
خاطرات بارانی
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 08:20
چراغ خاطره روشن چراغ رابطه خاموش . میان من و تو هزار هجا و حرف جا افتاده است نمیبینیم . بگو اقاقی همسایه هنوز نورباران است . دیشب حوالی یادت هوا بارانی بود .
-
نذر
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 08:00
تمام اشکهایم را نذر تو کرده ام ای دل بیقرار شاید بهانه یی باشد برای سراب تو .
-
جابجایی های موش آسا
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 08:00
چند روز صدای قلبم رو میشنوم . انگار قلبم یه حرکت کوچکی کرده به گوشم نزدیک شده . خلاء حاصل از مهاجرت قلبم دردی رو توی قفسه سینه ام ایجاد کرده که یه جورایی حس عجیبی داره همنشینی گوش و قلب و خلاء نبود قلب . نمیدونم چطور این حرکت انجام شده که من متوجه نشدم . شاید ... نه گوشم نمیتونه حرکت کرده باشه چون اگر اون حرکت کرده...
-
بهانه گیری
شنبه 1 تیرماه سال 1392 09:27
یه روز خاص توی زندگی هر آدمی هست که از یاد هرکی بره از یاد خودش نمیره . صبح از خواب بیدار میشی و وقتی صدای گوشیت میاد به طرفش میدوی . اپراتور همراه اول تولدت رو تبریک گفته و بعد از اون هم بانکهایی که توشون حساب بانکی داری یا از اون بانک وام گرفتی پیام تبریک میفرستند . حس عجیبیه وقتی قراره شمعهای زیادی رو فوت کنی . درک...
-
تشکر
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 09:44
ممنونم از لطف دوستان بابت ابراز همدردی با حقیر در غم هجرت ملوک عزیزم . باشد تا در شادی یک به یک دوستان جبران کنم . لبانتان خندان و رویتان سرخ و دلتان شاد .
-
ملوک
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 12:31
کلاغ پر گنجشک پر ملوک پر ملوک پر داشت و من خبر نداشتم .
-
شرط انصاف
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 10:30
سجاده های خاک گرفته و دلهای زنگار بسته و دستهای خشک شده از طلب و طلبکاری های بی هدف . دستهایی که راه آسمون رو از یاد بردند . چشمهایی که چشمه هاشون کور شدند . قطب نماهایی که راه شمال رو نشون نمیدهند و ابرهایی که برای دلتنگی بارونی ندارند . شرط انصاف نیست طلبکاری باشم که بدهکارم بدهی نداشته باشد .
-
پرواز را به خاطر بسپار
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 08:44
بیست و پنج اردیبهشت بود که ناخواسته یاد زمستاهای گذشته افتادم و پستی گذاشتم . توی اون پست از هر اسمی که یادکردم با پسوند خدابیامرز بود الا یک نفر و اون مادربزرگم بود که بیشتر مواقع ملوک جون صداش میکردم . پیرزن اصیل و ساده با شادابی و طراوت خاصی که توی بعضی مادربزرگها شاهد هستیم . توی خونه ی ملوک جون همه چیز آزاد بود...
-
سوالات ذهنی
شنبه 25 خردادماه سال 1392 12:54
روز چهارشنبه توفیق اجباری حاصل شد تا از محل میتینگ یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری رد شم . جدای ترافیک حاصل از این تجمع یه نکته توجه من رو جلب کرد . خدا رو شکر کردم که صدرا باهام نبود چون اگر بود تا همین امروز سوال پیچم میکرد که - بابا اسراف یعنی چی ؟ - بابا اسراف کار بدیه ؟ - بابا برای تهیه کتاب چقدر کاغذ لازمه ؟ -...
-
طناب فقط یه مفهوم داره
شنبه 25 خردادماه سال 1392 08:59
یه روزهایی دوست داری سکوت کنی . حرف نزنی . به جایی خیره نشی . صبح که میشه به شرق زمین سلام نکنی . یه روزهایی دوست داری خیابونهای شلوغ رو نبینی . احساس میکنی آینه هم بزرگترین دروغ زندگیته . دوست داری بشکنی ، آینه رو ، زمین و زمان رو ، حتی خودت رو . اگر مجبور شی توی خیابون بیای عینک آفتابی تیره و بزرگ به صورتت میزنی تا...
-
اعتراض
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 10:06
با تو میگویم ساده و صریح و بی پرده . بی من من و هجا و حرف اضافه . زمان زمان بی تو بودن ست و مکان تعریف زیست بی بوی توست .
-
در جستجوی ممول
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 17:11
چند روزیه که من و نازی یه دوست خوب رو گم کردیم . دوست خوبی که هیچ وقت اسمش توی داستان نبود ولی همیشه با پیامهایی که میفرستاد راه رو برای ادامه ی داستان من و نازی باز میکرد . این پست رو گذاشتم که باقی دوستان بدونند که من و نازی تا پیدا شدن دوستشون از این وبلاگ مرخصی گرفته تا با خیال راحت دنبال دوستشون بگردند . توضیح :...
-
آزاد
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 11:19
صدایم را به خاک میسپارم کنار افکارم . کنار یاد و خاطره ی تو و هزاران مثل تو آزاد .
-
من و نازی - شبگردی
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 08:59
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد دیشب دیروقت بود که به خیابان جمهوری رسیدم ولی مغازه ی مورد نظر من باز بود . تعمیرکار عزیز نازی رو تحویل داد . نازی مثل یه عروس توی جعبه ی مقوایی خواب بود . حس خوبی...
-
من و نازی -جراحی
شنبه 18 خردادماه سال 1392 08:53
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد این چند روز تعطیل فرصتی بود برای انجام کارهای مهم عقب افتاده . چهار روز تعطیلی و تهران بدون ترافیک یعنی رسیدن آدم به هرکاری که میخواد انجام بده . خیابان جمهوری جایی...
-
من و نازی - جنازه زیر تخت
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 12:28
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد دیشب موقع خونه تکونی منزل پدر و مادرم یه صحنه ی جرم دیدم . صحنه ی جرم که نه ، خود جرم . من زیر تخت پشت وسایل یه جنازه دیدم . آره جنازه . یک جنازه ی بی سر . قلبم داشت...
-
پیرزن قرمزپوش میدان فردوسی
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 08:43
اون روزی که پیرزن قرمزپوش میدان فردوسی رو دیدم کوچک بودم . دستم تو دست آقاجون خدابیامرز بود . اون گفت این پیرزن خیلی ساله که هرروز ساعت نه صبح میاد و منتظر میمونه تا شب بشه . ضلع شمالی میدان فردوسی . پیرزن قرمزپوش یه جورایی سمبل این میدان شد . سالها گذشت و باز رفتم سر قرار پیر زن ولی نبود . انگار انتظار به سر رسید و...
-
عذر خواهی
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 08:36
امروز صبح بلاگ اسکای پیامی فرستاد که مرکز مدیریت وبلاگ چهاردهم و پانزدهم خرداد به علت بروز رسانی قطع است . من هم از دوستانم که در زمان قطعی این سایت به من سر میزنند و من نمیتوانم جواب کامنتهایشان را بدهم معذرت میخوام .
-
اثری هنری که از یک خیانت متولد شد
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 15:06
دیروز یا پریروز بود که ایمیلی برام اومد و من خوندمش حالت عجیبی بود حیفم اومد تا برای کسی نگم . قانون بلاگم رو شکستم و از ایمیل کپی - پیس و برای دوستان گذاشتم . داستان عاشقانهی یک شعر این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم شعری زیبا از مهرداد اوستا : وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم شکستی...
-
سلامتی
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 09:32
سلامتی پیر مردی که توی ایستگاه قطار با دسته گل خشکیده سی سال روز رو شب کرد و از انتظارش کم نشد . سلامتی پیرزنی که با لباس و چکمه ی قرمز پنجاه سال تو میدان فردوسی ایستاد و با کسی حرف نزد . سلامتی آهویی که وقت مرگش برمیگرده جایی که جفتش رو از دست داده . سلامتی مرغ عشق فالگیری که اگرچه آزاده ولی پابند جفت اسیر تو قفسش...
-
خودکشی
شنبه 11 خردادماه سال 1392 11:59
من چشمانم را میبندم برتمام حقایق هستی بر خودم بر تو و هر که مثل تو عاشق است میبندم . من نگاهم یخ زده است مثل چشمان هزاران نفر مثل خودم .
-
شاید
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 11:43
دلم گرم به کوله خالی روی شونهامه . شاید گریه ی شمع هم دروغ باشه و دستهای درختان به ریا قنوت گرفته اند . شاید پیرمردی که کتاب هاش رو حراج کرده می خواد با پول کتابهای فروخته شده کتاب تازه بخره . شاید پدری که تا دیر وقت کار میکنه از دست زن و بچه اش خسته شده که خودش رو بیرون خونه سرگرم میکنه . شاید صفحه ی حوادث روزنامه...
-
من و نازی - کوچه برلن
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 14:27
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد . اون روز برای خرید لباس عید ، من و نازی کنار مامان به کوچه برلن رفته بودیم . از کدوم مغازه خرید کردیم و چی خریدیم ، یادم نیست که اون مهم نیست . مهم خاطره یی که از اون...
-
من و نازی - رنگین کمان
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 08:33
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد فکرش رو بکن :دست کسی که دوستش داری تو دستت، نم بارون روی صورتت ، نوازش باد لای موهات و دویدن توی چمنزار .پایین اومدن از تپه و لیز خوردن روی علفها و غلتیدن تا پایین تپه...
-
من و نازی - گم شدن
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 12:02
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد یاد اون روزی افتادم که با نازی رفته بودم پارک . بعد یه تفریح چند ساعته من نازی رو گم کردم . فاصله ی کوتاه زمین بازی تا جایی که مادرم نشسته بود خیلی طول کشید . گریه...
-
جو مقابل
شنبه 4 خردادماه سال 1392 18:29
یه وقتایی دوست داری تنها باشی . قدم بزنی . شب باشه و خیابون و پارک خلوت باشه . دور چرخ لبوفروشی چند نفر یقه پالتو بالا داده وایستاده باشند و لبو بخورند . آروم از کنارشون رد بشی و از پله های پل عابر پیاده بالا بری و عرض اتوبان رو رد کنی . یه لحظه تردد ماشینها رو نگاه کنی و فکر کنی تو از اونها رد میشی یا اونها تو رو...
-
به بهانه ی روز پدر
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 11:15
روز پدر نزدیکه و به بهانه ی این روز میخوام یه کم برای خودم حرف بزنم . از جملاتی مثل مخاطب خاص ندارم و منظورم شخص خاصی نیست و ... بدم میاد . احساس میکنم وقتی این جملات رو کسی مینویسه اتفاقا مخاطب خاص داره و روش نمیشه . مخاطب خاص این پست خودم هستم . آره خودخواهانه مینویسم خودم . این رو نزدیکانم میدونند که در برابر پدرم...
-
من و نازی - دزدی
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 10:38
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد . اگرچه بنای کنار هم بودن من و نازی تصادفی بود ولی کنار هم موندنمان خواسته ی دوتایی مون بود . نازی دوست داشتنی ترین فردی بود که میشد پیدا کرد . نازی ناز بود و ناز...