-
چرا رفتی
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1394 13:54
راستی!!!!! پشت کدوم دیوار شب خونه کردی ؟ چند پرچین تا شک حضورت راهه ؟ هان ؟؟؟؟ دیوار به دیوار کی شدی که فراموش کردی تمام خاطراته شبهای تابستونی رو روکدوم ستاره جا خوش کردی و با کدوم شهاب سنگ رفتی راستی!!!!!!! موقع رفتن سردت نشد ؟ هاااااااااااااااااااااا ههههههههههههه یادت باشه اگه رفتی اگه موندم اگه بی هوا سوزوندی اگه...
-
اسپرسو
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1394 12:15
ببخشید که تلخ شدم . ببخشید که نای ایستادن ندارم ببخشید که اول سالیه گرفتار من زهرماری شدید ببخشید امروز شیرین ترین اسپرسو طول عمرم رو خوردم شاید شیرینیش از تلخی خودم بوده اره هیچ کس ظرف شکر از دستشون جدا نمیشد . نگاه آدمهایی که با احساس تنفر اسپرسو میخورند حالم رو بد میکنه . اصرار چند دوست باعث شد بنویسم وگرنه نه دل...
-
آن
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1394 08:42
این همه بگیر و ببند ، برو و بیا ، زود باش و دیر شد ، همه برای یه آن ه . آن ی که اشک توی چشممون حلقه شه و دست معشوقه رو تو دست بگیری و بگی " سال نوت مبارک" . همون لحظه یی که به قول قدیمی ها توپ در میره و سال نو میشه . همیشه آن قسمت اعظم زندگی ماست . آن ی که عموما غافل ازش به راحتی از کنارش رد میشیم . آن لحظه...
-
کیت کت
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1393 11:08
چقدر خوبه حالت خوب باشه . دیدن یه دوست قدیمی ، هم سفرگی و همنشینی . هرچند برات اتفاقی بیفته که سیستم فکریت رو به هم بزنه ولی نهایتا فکر طولانی شدن این همنشینی ته دلت رو آروم میکنه . دیدن بعضی از آدمها یعنی رسیدن به آرامش . همیشه فکر میکردم و البته خیلی ها هم میگن " چشم ، دریچه ی ورود به درون آدمهاست . " ولی...
-
چقدر بده
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1393 13:04
عجب حسرتیه وقتی توی گلفروشی داری گلی رو برای عزای دوستت میخری و یکی بیاد بگه سبد گلی که برای عروسی میخواستم آماده ست ؟ عجب داغیه وقتی جواب آزمایش توی دست دکتره و بعد کلی بالا و پایین کردن بگه شما یه لحظه بیرون باشید من با همراهتون کار دارم . عجب حالیه زیر بارون در حال اشک ریختن سیگارت رو بکشی و چه ضدحالی که یه قطره آب...
-
کمال
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1393 09:27
برای رفتن باید اول رسید و برای رسیدن باید رفت . میوه ها تا نرسند تو ویترین مغازه نمیرند . بعید میدونم منتهای یه میوه رسیدن به کام دختربچه نباشه . اخ که رسیدن به این انتها چه دردناکه : - ولع دختر برای دستیابی به اون میوه - حس له شدن توی دستای دختر بچه برای اینکه میوه ش زمین نیفته - چرخ شدن با دندون های نصفه و نیمه دختر...
-
ابجد
شنبه 9 اسفندماه سال 1393 11:50
چقدر نزدیکه . دقیقا مثل نفس . مثل سایه که چسبیده به پاهامون و قدم به قدم باهامون گام برمیداره و چه بیصدا و خرامان از پیمون در حرکته . این مدت نزدیکتر از همیشه احساسش میکنم . توی سینه م بین قفسه سینه و قلبم . اونقدر خوب جا خوش کرده که راه نفس رو گرفته . خس خس سینه و سرفه های پیاپی اجازه نفس کشیدن به هم نمیده . شاید...
-
بغض
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1393 09:23
اثر قطره ی بارون رو شیششه ماشین خیلی هواییم کرد . نمیدونم کی و چجوری به سرکارم رسیدم ولی کل مسیر تو جای دیگه یی بودم . انگار توی سینما نشستم و فیلمی به مدت سی و نه سال و هشت ماه و بیست و هشت روز از جلوی چشمم رد شد . اون هم توی مدت زمان چهل دقیقه . اومدن خیلی از آدمها توی زندگیم اگرچه یهویی بود ولی پرسر و صدا مثل شب...
-
بازی های کودکی
جمعه 24 بهمنماه سال 1393 11:22
بچه بودیم نمیدونستیم چی به چیه و کی به کیه . با هر چی دور و برمون بود حال میکردیم و میخندیدیم و بازی میپنداشتیمش . اون روزها نمیدونستیم بازی کلاغ پر فقط واسه سرگرمی نیست . نمدونستیم وقتی بزرگ بشیم ، تو بازی قایم موشک تا چشم بذاریم همه دوستامون دورمون رو خالی میکنند . امروز صبح کله سحر وقتی بابای حسین * زنگ زد باز...
-
بانو
سهشنبه 21 بهمنماه سال 1393 10:11
چقدر نزدیکیمون دوره چرا رویای ما شومه چقدر این جغد میخونه چرا پاییز میمونه دلم دریا میخواد بانو دوتا دست و دوتا پارو ولی افسوس و صد افسوس شدم پابند این زندون چرا بارون نمی باره چشام بارونی ؟ آره دو چشم ترمه پوش تو تو چشمام گل نمی کاره دلم تنگه برا آغوش مث طفلی بشم مدهوش در گوشم بگی آروم هزاران حرف نوشانوش دلم دریا...
-
اخ که دلم بد گرفته
دوشنبه 20 بهمنماه سال 1393 09:21
الان دارم مینویسم ولی اشک توی چشمام قدرت دیدم رو کم کرده . صدای ویگن توی گوشمه . انگار گوشه ی اتاق وایستاده و با گیتار قدیمیش برام میزنه و دوتایی با هم زمزمه میکنیم : " مردم اما گریه کردم گریه ی مرد قصه داره ... " شاید همین ترانه هست که باعث شده حرفهام رو کمتر قورت بدم و گریه م رو راحت تر بریزم . دل تنگ دیدن...
-
خداجون خدایی ت رو شکر
شنبه 18 بهمنماه سال 1393 10:12
خدایی خدا رو شکر تنهایی خودم رو عشقه وقتی امروز تو یه پی ام ننه سرما با بوتاکس بهار جون شده بود ، خنده ام که نگرفت ، اشک هم ریختم . دوست داشتم ضجه بزنم و روم نشد . خداییت رو شکر . ته این کوچه بن بست دسته عزاداری گیر کرده و داره با شور و حرارت ادامه میده ، عمریه دل خوش کردیم به بالاخره یی که صدای ساز و سرنا از کوچه ی...
-
دود کباب
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1393 15:16
همه خوبند و ملالی نیست زن و فرزند پدر و مادر دور و بریا و فک و فامیل به جز یک نفر پشت پنجر بارون میباره و اینور پنجره سیله که دنیام رو داره زیر و رو می کنه گلوگیره ، این بغض نامراد . میسوزه این چشم و اب کباب شدنش بد دل رو میسوزونه شاید هم از دود کباب شدنشه که چشمام می سوزه بارون پشت شیشه هم تاثری رو این حال خراب نداره
-
بی حرف اضافه
چهارشنبه 8 بهمنماه سال 1393 15:50
اونقدر تلخم که با یه دو من عسل هم نمیتونم خودم رو تحمل کنم . اونقدر تلخ که نمیخوام خودم رو حتی تو آینه ببینم . اونقدر زهرماری که حضورم هم میتونه یه مجلس عروسی رو تبدیل به عزا کنه اونقدر سیاه شدم که میتونم سفیدی یه دنیا رو خاکستری کنم با تو هستم اره با تو هستم که سرزده اومدی تو این مهمونی، بپا دلگیر نشی از من بپا به...
-
زلف بر باد بده
یکشنبه 21 دیماه سال 1393 08:37
زلف به میخانه مبر نام نبر ، باده مبر سربه سر یار منه دیده ی بیمار مبر زلف بر باد بده دیده ی من چاک بده روز و شبم باده بده دیده ی خمار مبر روز به رهت خاک شوم کی ز غمت پاک شوم ؟ سایه وشی ساده بیا باده بیار جام مبر دل همه پا بند توست لول وش است مست توست روی بنما به من سایه ز بامم مبر دل همه در راه توست بی سر و پا رام...
-
شوناور اوداری*
یکشنبه 7 دیماه سال 1393 12:01
دلم برای باران و بوسه و پرسه تنگ است دلم برای قدم زدن و حرف زدن و سیگار کشیدنهای پیاپی تنگ است دلم برای کز کردن کنار تهافی و خوردن لبو و باقالی تنگ است . امسال موفق نشدم بابانوئل رو ببینم . امسال شب کریسمس برخلاف سالهای پیش بدون برف بود . برای دیدن بابا نوئل باید یک سال تحمل کنم . دیشب برخلاف سالهای پیش تو محله مون...
-
محمدیه
یکشنبه 7 دیماه سال 1393 10:38
عجیبه دل بستن به مشتی خاک که تا پیش ازاین ندیده بودیش . عجیبه ارام شدن تو مکانی که توی ذهنت ناشناخته ست . عجیبه خو گرفتن با آدمهایی که توی عمرت ندیده بودیشون . دقیقا محمدیه رو میگم . جایی که تا دو سال پیش فقط اسمش رو شنیده بودم و هیچگونه تعلق خاطری بهش نداشتم . خانه ی پدری پدر بزرگی که خود پدرم هم سایه یی ازش رو تو...
-
دلم برای محمدیه تنگه
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1393 10:27
چند روزیه که دلم اشک میخواد زار زار بلند بلند یه جای دنج و تنها شاید همه ی اینها دلیلش رو تو یه جا بتونم پیدا کنم یه حسینیه به قدمت زیاد وسط یه محله ی قدیمی توی کویر نایین خدا کنه قسمت بشه و برم
-
بهانه
جمعه 7 آذرماه سال 1393 20:06
پری دریایی بهانه یی بود برای عشق انسان . بارون بهانه یی برای سرک کشیدن کرمهای خاکی خیانت بهانه یی برای شکستن دل تو بهانه یی برای رقصیدن روح من بهانه یی برای گریستن دنیا پر از بهانه ست فقط باید بهانه مون رو پیدا کنیم
-
من بیرون من
شنبه 1 آذرماه سال 1393 14:56
من درون من رو خوب شناختم ولی امان از این من بیرون من . امروز وقتی یه کلید کنار خودم دیدم فهمیدم قضیه چیه .یه منی بیرون من هست که من رو توخودش اسیر کرده و بعد از قفل کردن درب زندان ٬ کلیدش رو قورت داده . من بیرون من هم مثل من دیکتاتوریه که دومی نداره . خوشحال شدم از پیدا کردن کلید ولی چه فایده که قفل این زندون هم مثل...
-
من و نازی - کار
یکشنبه 25 آبانماه سال 1393 09:59
مامان دست به میل خوبی بود ، البته اگر ناراحتی قلبیش میگذاشت . از حق نگذریم خیاط قابلی هم بود . فقط کافی بود یه مقدار پارچه بدی تا اون چیزی رو که میخوای ، تحویل بگیری .همیشه هم میگفت هرچی لباس کوچیکتر باشه زحمتش بیشتره . تابستون شروع شده بود و نازی هنوز لباسهای بافتنی زمستونش تنش بود . نه اینکه چیزی بگه خودم اذیت میشدم...
-
دریاب دمی که با طرب میگذرد
یکشنبه 18 آبانماه سال 1393 10:21
بعضی از دوستان فکر میکنند آدم سنگدلی هستم یا خیلی سرد . ریشه ی خیلی از حرکات ما ریشه تو کودکیمون داره . خیلیها میدونند که مادرم ناراحتی قلبی شدید داره و اونها که بهم نزدیک هستند میدونند که هروقت بخوام از خونه بیرون برم ، باید باهاش خداحافظی کنم . کمتر کسی تا امروز میدونه که علت خداحافظی و روبوسی با مادرم چیه . اصلا...
-
منه درون من
شنبه 17 آبانماه سال 1393 10:00
حرف امروز حرف من نیست . حرف من درون منه . منی که یه عمره تو من اسیره .منی که سالهاست محبوس زندانیه که زندانبانش سالهاست خوابه و دایم بیداره .فکرنکن دارم چرت و پرت میگم که حالم خوبه و در صحت و سلامت عقل حرف میزنم . عزیزی میگفت هر انسانی یه دیکتاتور کوچک تو خودش داره ولی امروز اعتراف میکنم که همه مون دیکتاتور هایی هستیم...
-
لاف عاشقی
شنبه 10 آبانماه سال 1393 10:10
دلم تنگه . دل تنگم . آسمون هم خساست میکنه . دلم بارون میخواد . برم زیر بارون و دو رکعت نماز با عبای قدیمی که بابا از کربلا اورده و یه دل سیر گریه . نه برای مشکلات خودم . برای یه سوار . یه سوار توی یه بیابون . ب رای عظمتش که این روزها ، شکل شهر و کشور و دلها رو عوض کرده . برای یه واقعه که بی رودرواسی حاضر نیستم هیچوقت...
-
باز هم داستان پر آب چشم
دوشنبه 28 مهرماه سال 1393 00:45
درگیری این روزهام اونقدر هست که به دور و برم کمتر توجه میکنم . فقط صبح که سرکار میرم توجه م به کوههای شمال تهرانه ، که نمکی شدند . رادیو که روشن بود گفت که امروز سالروز مباهله پیامبره . داستانی که همه مون کامل بلدیم و زیر و بمش رو از حفظیم . یاد آغوش پیامبر افتادم .آغوشی که دو بچه رو ، تو خودش جا داده بود . یاد امام...
-
آبی
شنبه 26 مهرماه سال 1393 08:43
آخر همه چی آبیه . آخر جاده وقتی به پرتگاه میرسی . جاده های مارپیچ شمال یا ته جاده ی جنوب ، یه سکوت پاک و یه آبی بی انتها وصل میشه به یه آبیه دیگه که آسمونه . فصل همبستری آسمون دریاست . فصلی که پر از صدای دلهره آور رعد و برقه . ما اشتباه میکنیم یا این دوتا آبیه بی انتها . من و تو قاق . این دوتا رو عشق است .
-
حالم خوبه
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 09:00
امروز کوههای شمال تهران سفیدپوش بود . صبح وقتی برای اومدن به سرکار برف روی کوههای شمیران دیدم ، حس زندگی تو دلم روشن شد . حسی که به دلیل بدخوابی دیشب خواب خواب بود . گلدونهای کاکتوسم گل دادند . هر سال با گل دادنشون یه حس از زندگی و امید تو دلم روشن میشه . حسی که برای روزمرئگی خیلی وقت بود خواب خواب بود . برف روی کوه و...
-
یه برکه و یه دنیا اشک حسرت
یکشنبه 20 مهرماه سال 1393 08:32
باز هم غدیر و بیعت و اشک چشم . عجیبه که این عید و این بیعت و این بیابان و این برکه ، من رو یاد مدینه و کوچه و اشک کودکان بی مادر و آتش میاندازه . یه وقت تلی از جهاز شتر و یه جا تلی از هیزم و خاشاک و آتش . یه جا علی دست تو دست پیامبر بود و جای دیگه گوشه نشین نخلستان .کنار برکه دلخوش به فاطمه بود و توی مدینه عزادار...
-
نقاشی های صدری
شنبه 19 مهرماه سال 1393 08:57
دیروز نمایشگاهی رفتم که خالقش خانمی 70 ساله بود . نمایشگاه نقاشی آبرنگ صدری ازلی . صدری دخترعموی مادرم هست که با وجود سن بالایی که داره دل جوونی داره و از نقاشی هاش نمیتونستی به سن ش پی ببری . صدری ازلی که من صدری جون صداش میکنم حس و حال جوونی داره حتی افراد حاضر در نمایشگاه هم به غیر از فامیل باقی دختر و پسرهای جوونی...
-
نقاشی
سهشنبه 15 مهرماه سال 1393 10:10
شاید یه پرنده باشه یا یه سایه . مهم نوع نگاه منه به این مقوله . تصویری که من از اون میسازم . باید نقاشیم رو خوب کنم باید تصویر خوبی بکشم .